هنر

سوگند به تاکستان

روایت‌هایی در حالات و مقامات حاج‌قربان سلیمانی که صدای سازش هنوز از قوچان تا پاریس به گوش می‌رسد به مناسبت هفدهمین سالگرد درگذشت او

«سال گذشته، ۲.۵ تن گندم فروختیم، امسال هیچ چیز رشد نکرده، هیچ چیز. بنابراین کنسرت‌ها در پاریس فرصت خوبی است.» این تکه‌ای از روایت ژان‌پیر تیباودات خبرنگار روزنامه‌ی لیبراسیون فرانسه از گفت‌وگو با حاج‌قربان سلیمانی در سال ۲۰۰۰ است.۱ حاج‌قربان سلیمانی، آخرین بخشی۲ در منطقه‌ی خراسان را با دوتار و داستان‌گویی می‌شناسند اما او خودش را همیشه یک کشاورز می‌دانست که دور از درد مردم و هم‌آبادی‌هایش نیست و البته ساز هم می‌زند. هفده سال پس از درگذشت حاج‌قربان سلیمانی، صدای سوزِ سازش بهانه‌ای شد تا در کنار روایت‌های پراکنده‌ی بسیاری که از او موجود است، به سراغ دوتار و تاکستانش برویم. این روایت با سفر به علی‌آباد قوچان، زادگاه و مدفن حاج‌قربان، و گفت‌وگو با میراث‌دارش علیرضا سلیمانی و بازخوانی چند گفت‌وگو با او پرده‌ای در روایتِ مقامِ بلند خنیاگری است که نامش با فرهنگ موسیقیایی ایرانی گره خورده است. مردی که بعد از مرگ او انگار یک تکه از فرهنگ خراسان و ایران و بخشی‌گری دچار فقدانی جبران‌ناپذیر شد. سی‌ام دی‌ماه ۱۳۸۶ سازی در خاک پنهان شد که دیگر هیچ‌کس بلد نیست، به چنگ بیاوردش.
درست وسط روزهایی که جهان انگار دیوانه‌تر از قبل شده است، وسط روزهایی که جنگ ذره‌ذره جان آدم‌ها را می‌گیرد و روح ما شنوندگان اخبار را می‌خورد، خودم را سپردم به صدای دوتار حاج‌قربان و اجراهای شورانگیز او در کشورهای جهان. یکی از آن اجراها، که با کیفیت‌ترین هم هست، اجرایی در سالن رویال‌فستیوال هال لندن در پاییز سال ۱۳۷۹ است. جایی که حاج‌قربان قبل از شروع اجرایش با لبخندی که انگار از آرامشی آسمانی می‌آید، بعد از معرفی خودش می‌گوید: «از راه دور به خدمت آقایان رسیدم. فرهنگ ایران از طرف الهیات به دست ما رسیده. یک امانت‌نگاهداری هستیم که باید به بچه‌ها تحویل بدیم. نظرِ بنده همین است که بین ملت‌ها یک اخوتی باید باشد. ما همه‌مان سیاه و سفید و زرد و سرخ همه‌مان فرزند یک خانوار هستیم، فرزندان حوا و آدم. دیگه بین ما دیگه کدورت نباشد ان‌شاءالله.» و بعد با لبخند رو می‌کند به سمت پسرش و می‌گوید: «خُب شد.» مردم دست می‌زنند و او سازش را در دست می‌گیرد و زخمه می‌زند بر دوتار. همان دوتاری که یک تارش به قول خودش آدم است و تار دیگرش حوا.
قصه‌ی حاج‌قربان قصه‌ی امروز و دیروز نیست؛ قصه‌ی بخشی‌گری، قصه‌ی کشاورزی، قصه‌ی رنج و عاشقی و قصه‌ی حل شدن در زخمه زدن بر دو تار است؛ قصه‌ی رنج‌های مداوم. مثل همان آرزوی قبلِ اجرای لندن که امروز ۲۴ سال بعد، انگار لحظه‌به‌لحظه از آن دورتر می‌شویم. قصه‌ی مردی که تمام جهان او را می‌شناسند، قصه‌ی مردی که اجرای ۴۵ دقیقه‌ای‌اش بدل می‌شود به چهار ساعت. قصه‌ی مردی که با دوتار و قصه‌هایش سر از پاریس، نیویورک، کلمبیا و شهرهای بسیاری درمی‌آورد، اما همیشه برمی‌گردد به علی‌آباد و دوباره مندیل‌به‌سر در تاکستانش قدم می‌زند، باغش را هرس می‌کند، نگران گندم‌هایش می‌شود و نگرانِ خشک شدن قنات‌ها و رودها. قصه‌ی همان مردی که در مصاحبه با خبرنگار فرانسوی با نگرانی می‌پرسد: «آیا در کشور شما هم خشکسالی هست؟»

 

فصل اول:
به خاطر حکم اسلام تار را کنار گذاشتم.

زندگی قربان سلیمانی در ۱۳۰۲ شروع می‌شود. او میان کسانی بزرگ شده که بازمانده‌ی تیره‌ی «جانی‌قربانی» بودند، تیره‌ای که در دوره‌ی مغول از میان ترک‌ها برخاستند. او در هفت سالگی زیر سایه‌ی پدرش ساز به دست می‌گیرد و سیزده سال بعد پدرش، کربلایی‌رمضان، را از دست می‌دهد. حاج‌قربان درست وقتی که روس‌ها ایران را اشغال می‌کنند ازدواج می‌کند. او یازده فرزندش را از دست می‌دهد و تنها برایش دو دختر و یک پسر می‌ماند، پسری که از هشت سالگی راه او را ادامه می‌دهد و تا مدت‌ها در مجالس برگ‌برگردان پدرش بوده است و بعدها زانو به زانوی پدر ساز می‌زند. یکی از مهم‌ترین اتفاق‌های زندگی حاج‌قربان کنار گذاشتن ساز در سال ۱۳۴۶به دلیل توصیه‌ی یک روحانی است و دور ماندن بیست‌ساله‌ی انگشت‌های کشیده و ناخن‌های حناشده‌ی او از دوتار. عطاءالله مهاجرانی پس از مرگ حاج‌قربان در یادداشتی درباره‌ی این واقعه نوشت: «در آغاز میان‌سالی، وقتی از سفر مکه بازگشته بود، طلبه‌ی قشری به او گفته بود سازش را کنار بگذارد. شانزده سال دوتارش خاموش مانده بود تا روحانی درس‌خوانده‌ی حکیمی به او توصیه کرده بود، که ساز بزند. می‌گفت، وقتی سازم را کنار گذاشتم، از حسرت و دلتنگی دوسه سالی مریض بودم. حاج‌قربان و سازش، ترکیب شگفت‌انگیزی بودند. شمیم خراسان بزرگ، عطر فرهنگ؛ از صدای او و سازش به مشام می‌رسید.»۳ حاج‌قربان خود در گفت‌وگویی، ماجرای دوری‌‌اش از ساز را این‌گونه توضیح داده: «از سال ۱۳۴۷ نه‌تنها هیچ مجلسی نرفتم، بلکه اصلاً تار را هم کنار گذاشتم. روحانیون به من گفتند حرام است و من به خاطر حکم اسلام تار را کنار گذاشتم. بعداً سال ۱۳۶۵ یک روحانی از مشهد آمد سراغم و مرا وادار کرد که دوباره تارم را دست بگیرم. گفتم آقا! می‌گویند حرام است. گفت: آن‌هایی که می‌گویند تار و موسیقی حرام است، اسلام را درست نفهمیده‌اند. وقتی بعد از هجده سال شروع کردم دوباره تار زدن، انگشت‌هایم بند نمی‌شد. سال ۱۳۶۹ هم از صداوسیمای مشهد آمدند و از کار من برنامه گرفتند. آوازم و کارم پیچید در تهران و همان سال از تهران هم استاد بیانی آمد و از کارم فیلم برداشت.»۴
غیر از آن اجرای لندن و چند ویدئوی کوتاه، هیچ اجرای باکیفیت دیگری از حاج‌قربان سلیمانی حداقل در اینترنت موجود نیست. یکی از دلایل این اتفاق را سیامک بنایی، موسیقی‌دان و نوازنده‌ی تمبک بیان می‌کند که پای یک رئیس‌جمهور هم در آن گیر است: «برای ضبط آثار اجرا شده توسط حاج‌قربان تلاش بسیاری کردم. یادم هست به آقای خاتمی گفتم شخصی هست که اهل خراسان است و می‌نوازد و می‌خواند و به بیان روایات می‌پردازد و من حاضرم هزینه‌ی استودیوی او را بدهم اما در توانم نیست که باقی هزینه‌ها را بپردازم و شما برای تخصیص بودجه ما را یاری کنید. در آن سال‌ها آقای خاتمی هنوز رئیس‌جمهور نشده بودند بلکه عضو هیئت امنایی محلی بودند که “ندا رایانه” نام داشت و من نیز آن‌جا کار می‌کردم و اتاق مجزایی داشتم. ایشان هر وقت که به آن‌جا سر می‌زد به اتاق من نیز می‌آمد و دقایقی می‌نشست. در یکی از آن روزها که به اتاق من آمدند به ایشان گفتم آقای خاتمی، حاج‌قربان سلیمانی سن‌وسالی ازش گذشته و ۷۸ ساله است و راوی داستان‌های بسیاری است و حیف است که آن روایات و داستان‌ها توسط ایشان ثبت نشود و این کار هزینه دارد. اما اتفاق مثبتی در این زمینه رخ نداد و هربار درخواستم را مطرح کردم، گفتند تحت بررسی است و این تحت بررسی بودن آن‌قدر ادامه پیدا کرد که حاج‌قربان سلیمانی دار فانی را وداع گفت.»۵ این تنها شمّه‌ای از سرگذشتی است که فرهنگ موسیقی این سرزمین داشته و هنوز هم می‌توان اثرات تحت بررسی بودن را در زندگی و احوالات اندک استادان باقی‌مانده‌ی موسیقی مقامی دید.

فصل دوم :
نشستم به مردم نگاه کردم و منتظر شدم تا آهنگ بیاید.

در بیش‌تر اجراهای خانگی دوتارنوازان شرق و شمال خراسان، همه‌چیز در عین این‌که بداهه است، بر نظمی ناپیدا استوار است. اجزای ثابت صحنه: یک پشتی، دیواری کاهگلی، دوتاری خسته و استادی مندیل‌بسته با پنجه‌های آتشین. استادی که در عین فروتنی در گوشه‌ای نشسته و زخمه می‌زند. بخشی حتا تا لحظه‌ای که روی سن قرار می‌گیرد، فرقی نمی‌کند کدام سالن باشد، می‌تواند تالار وحدت تهران و روز بزرگداشتش باشد یا سالنی در حوالی رود سن، از پیش آهنگی آماده ندارد، باید به ذهنش و به «وقت» رجوع کند. همان «وقت»ی که در رساله‌ی قشیریه آن را «برقی بود سوزنده» توصیف کرده‌اند. ۶ اما برق سوزنده‌ی بخشی، سوزِ دوتار، زخمه‌ها و حزن آوازش است که آدم‌های زیادی را مشتاقانه پای اجرایش می‌نشاند، حتا اگر برای اولین‌بار باشد که دوتار را دیده‌اند یا اصلاً معنای آوازها را نفهمند. حاج‌قربان خودش درباره‌ی اجرایش گفته: «ما هرجا رفتیم، اول مجری گفته اسم آهنگ را بگویید تا من اعلام کنم. ولی من اصلاً هیچ‌جا مشخص نکردم. هرجا رفتم، اول نشستم به مردم نگاه کردم و منتظر شدم تا آهنگ بیاید. هر آهنگی که می‌آید، می‌زنم. هزار تا آهنگ هست اما می‌نشینی یک آهنگ به ذهنت می‌رسد که از قبل آماده نکرده‌ای. ولی آن‌جا برایت خوشمزه است. خب آن را می‌زنم.» همین حس‌وحال است که بخشی‌گری و موسیقی مقامی را با عرفان و روایت زندگی عارفان پیوند می‌زند. شمه‌ای از عارف‌مسلکی در زیست استادان موسیقی مقامی دمیده شده است و انگار در کوکِ ساز زندگی آن‌ها عرفان نقش داشته است. بخشی اگرچه برای بخشی شدن باید «استطاعت یا خدادادگی»۷ داشته باشد، اما از همان روزی که ساز در دست می‌گیرد و تا روز پایانی مشغول یاد گرفتن زینت، حال و نفس ساز است.

فصل سوم:
رودها خشک، بخشی‌ها پنهان

برای بیش‌تر فهمیدن پیوند پنهان و پیدای عرفان و موسیقی مقامی با هوشنگ جاوید پژوهشگر موسیقی مقامی که سال‌ها با حاج‌قربان دمخور بوده است، گفت‌وگویی کردم. جاوید در این‌باره می‌گفت: «بخشی‌ها درگذشته باید مراتبی را طی می‌کردند. دسته‌ای از بخشی ها، کتابی بودند، یعنی اول به مکتب می‌رفتند و خواندن و نوشتن یاد می‌گرفتند و بعد داستان‌هایی مثل امیرارسلان، امیرحمزه صاحب‌قران یا شبیه‌نامه‌ها و کتاب‌های مذهبی را می‌خواندند و یاد می‌گرفتند. به‌همین علت هم هست که در بین بخشی‌های شمال خراسان بسیاری از مرثیه‌نامه‌های منظوم همچون شعرهای قمری دربندی رواج داشته. این‌ها که بخشی‌های کتابی نامیده می‌شدند، بعضاً تا ۲۴ کتاب حفظ بودند و داستانش را می‌گفتند و آهنگش را یاد داشتند. مثلاً داستانی را به زبان ترکی می‌گفتند و بعد شعرهایش را فارسی می‌خواندند یا بالعکس. مردم هم این‌ها را دسته‌بندی کرده بودند به بخشیِ مثلاً چهار کتابی، هفت کتابی یا دوازده کتابی. بخشی کامل اما ۲۴ داستان را بلد بود حاج‌قربان از این دسته بود، سواد خواندن و نوشتن و خط بسیار خوبی هم داشت. تا جایی که من متوجه شدم حاج‌قربان پانزده کتاب را حفظ بود. بخشی‌ها براساس تجربه یاد گرفته بودند که وقتی وارد مجلسی می‌شوند مراقبه کنند؛ مخاطب‌شناسی می‌کردند و می‌دیدندکه مخاطب از چه گونه‌ای خوشش می‌آید و بعد داستان را شروع می‌کردند. اول کاری که می‌کردند حمدیه می‌خواندند، دوم نعت پیامبر بود و در سومین مرحله، وارد شعر مناقبی می‌شدند و در بخش چهارم شعری رازآلود، پندآمیز، طنز یا عاشقانه و طبیعت‌گرایانه می‌خواندند. بسته به واکنش جمعیت نسبت به این ترانه‌ی چهارم، بخشی‌ها جنس داستانی را که باید تعریف می‌کردند انتخاب می‌کردند. به این فرایند مراقبه می‌گفتند. مراقبه کردن هم از فرهنگ تصوف و عرفان می‌آید که در طول سال‌ها به یک عادت اجرایی برای بخشی‌ها بدل شده بود.»
اما اهمیت حاج‌قربان در منطقه‌ای که به قول یکی از بزرگان موسیقی‌اش هر سنگی را در قوچان برداری، زیرش یک بخشی نشسته، دقیقاً در چه چیزی است و آیا بخشی‌ها هم مثلِ یوزها منقرض شده‌اند و فرهنگ بخشی‌گری مثلِ رودخانه‌ها خشک شده است؟ از جاوید درباره‌ی این اهمیت حاج‌قربان پرسیدم، و او گفت: «پنجه‌ی حاج‌قربان را نمی‌توان تفسیر کرد. او در هر دقیقه شیوه‌ی پنجه زدن خود را عوض می‌کرد. این یک ویژگی نوازندگی حاج‌قربان بود. حاج‌قربان جزو آخرین نسل بخشی‌های روایتگر بود. او داستان‌های منظوم منطقه‌ی خراسان را چه فارسی، چه ترکی و چه کردی کامل می‌دانست. او آخرین بخشی‌ای بود که با این شکل روایتگری می‌کرد. حتا یک کتابی هم داشت به اسم «عاشق‌نامه» که نمی‌دانم تمام شد یا نه. روایت‌های مختلف را جمع کرده و در یک کتاب کنار هم قرار داده بود. الان می‌توانیم بگوییم که فرهنگ بخشی‌گری منقطع شده و ظهور یک بخشی دیگر در قد و قامت حاج‌قربان بعید است. علتش هم مدرن شدن جامعه است و فقدان نهادهایی که این فرهنگ‌های سنتی را نگهداری کند یا اگر جوانی علاقه‌مند بود، به او کمک کنند تا یاد بگیرد و این فرهنگ را حفظ کند.»

 

فصل چهارم:
روشن گل‌افروز:
برای که بخوانیم؟

روشن گل‌افروز را که جزو نوازندگان و خوانندگان سرشناس موسیقی مقامی و میراثدار فرهنگ بخشی‌‌گری خانواده‌اش است و سال‌هاست در روستایی حوالی شیروان مشغول کشاورزی و دامداری است، چند ماه پیش در خانه‌اش دیده‌ام و می‌دانم که چقدر ذوق‌وشوق خواندن و گفتن از فرهنگ بخشی‌گری دارد. زنگ می‌زنم و از او درباره‌ی جای خالی حاج‌قربان می‌پرسم؛ ذوقی در صدایش هست که از پشت تلفن هم می‌توان تصورش کرد. می‌گوید: «ببینید کسی جای خالی کسی را نمی‌تواند پر کند. چه پسرش باشد، چه نوه‌اش. کسانی هستند اما هیچ‌کدام مثل حاج‌قربان نمی‌شوند. من الان نمی‌توانم جای حمرا گل‌افروز را پر کنم. ما یک کارهایی می‌کنیم که راه آن‌ها را گم نکنیم، وگرنه این‌گونه نیست که کسی بتواند جای خالی کسی را پر کند.» به او می‌گویم، این فرهنگ امروز هم ادامه دارد، یا می‌تواند در آینده ادامه پیدا کند. لحظاتی سکوت می‌کند و من صدای نفس‌هایش را از این طرف خط می‌شنوم و می‌گوید: «عزیزدلم من الان یازدهمین نسل از خانواده‌ی خودمان هستم. من ۲۴ کتاب را دارم. تو که کتاب‌ها را دیده‌ای. آن‌ کتاب‌ها از نسل‌های قبل به دست من رسیده است و من حفظ‌شان کرده‌ام. الان پسرم که به حساب باید نسل بعدی ما باشد، وقتی می‌گویم این کتاب‌ها را بخوان، می‌گوید بابا، این کتاب‌ها را برای چه‌کسی بخوانم؟»
محمدرضا درویشی، پژوهشگر و مؤلف دایره‌المعارف سازهای‌ ایرانی، در همان ماه‌های پس از مرگ حاج‌قربان سلیمانی، درباره‌ی پیدایش و انقراض بخشی‌گری حرف‌های دردناکی زده بود. گفته بود: «پیدایش بخشی‌‌گری و بقای فرهنگ بخشی‌گری به فضای یک جامعه بازمی‌گردد و کاملاً دوطرفه است. فرهنگ بخشی‌گری به شرطی ادامه پیدا می‌کند که پتانسیل آن در جامعه وجود داشته باشد. وقتی این پتانسیل در جامعه از بین برود، یعنی جامعه دیگر نیازی به بخشی نداشته باشد، این فرهنگ نیز از بین می‌رود. آن نیاز‌ی که در گذشته یک بخشی از یک جامعه برطرف می‌کرد امروزه از طریق کتاب، رادیو و تلویزیون و حتا ماهواره رفع می‌شود. دیگر ساکن امروز شهر قوچان و حتا ساکن روستای علی‌آباد وقت آن را ندارد که ساعت‌ها پای ساز و آواز بخشی بنشیند. مردمان امروزه ترجیح می‌دهند که ماهواره تماشا کنند تا به نقل بخشی گوش بسپارند. وقتی که این ظرفیت در جامعه از بین برود بخشی دیگر ساخته نمی‌شود، چون دیگر به او احتیاجی نیست. به همین دلیل است که امروز روشن گل‌افروز نمی‌تواند بخشی باشد. پسرهای حاج‌حسین یگانه هم بسیار نوازندگان توانمندی هستند ولی جامعه دیگر از آن‌ها نمی‌خواهد که بخشی باشند. علیرضا و حیدر سلیمانی هم همین‌طور. با مرگ حاج‌قربان طومار بخشی‌ها برچیده شد. آن‌ها ادامه‌دهنده‌ی میراثی قدیمی بودند که مانند دیگر بخش‌های فرهنگ‌مان با کمال تأسف پر‌پر می‌شود و هیچ مقام مسئولی نیست که متوجه زوال بخش‌های اصلی فرهنگ‌مان شود.»۸
حاج‌قربان توصیفی از آن مجالس بی‌تکرار بخشی در گذشته دارد، که گویای ماجراست. می‌گوید: «زمان سابق هم وقتی که ما مجلس می‌رفتیم روال‌مان این‌طوری نبود. از ده فرسخی مثلاً پنجاه، شصت کیلومتری، حتا صد کیلومتری با الاغ و قاطر می‌آمدند ما را دعوت می‌کردند. ما می‌رفتیم آن‌جا دو شب، یک شب آن‌جا تار می‌زدیم. داستان شروع می‌کردیم. اول شب مثلاً چند تا الهیات عرفانی می‌زنیم، پشت سرش هم ما داستان می‌گرفتیم. داستان حمراء و لقا، حمراء و صیادخان، طاهرمیرزای خان‌باباخان، طاهر میرزای حاتم سلطان، غریب و شاه‌صنم و… همه‌ی این داستان‌ها که داریم عرفانی هم هست، عاشقی هم هست. قدمت این قصه‌ها و شعرها هم نزدیک هشتصد سال است.»

 

فصل پنجم:
شاید آغازی دیگر

در میان جست‌وجوها در منابع انگلیسی‌ و فرانسوی درباره‌ی حاج‌قربان یک نام را دیدم که در چند سایت تکرار شده بود. فرخ وهاب‌زاده که اتنوموزیکولوژی (موسیقی‌شناسی قومی) خوانده و یک پایان‌نامه و چندین مقاله به زبان فرانسوی درباره‌ی دوتار و حاج‌قربان سلیمانی نوشته. برایم جالب شد که با او هم گفت‌وگویی داشته باشم و ماجراهایش با حاج‌قربان را بشنوم. در اینستاگرام پیام می‌دهم و او جواب می‌دهد. وهاب‌زاده ساکن تور فرانسه است و در دانشگاه تدریس می‌کند. از او پرسیدم که کی و کجا حاج‌قربان را دیده و او دقیق ماجرای اولین دیدارش با حاج‌قربان را روایت کرد: «سال ۲۰۰۷ میلادی حاجی را در خانه‌ی خودش در روستای علی‌آباد ملاقات کردم. در آن سال‌ها همسر حاج‌قربان به‌تازگی فوت کرده بود و تنها زندگی می‌کرد و همچنان از مرگ همسرش بسیار مغموم بود. قبل از دیدار، تلفنی در مورد موضوع تحقیقات خودم بر روی ساز دوتار و بخشی‌گری در شمال خراسان با او صحبت کردم. حاج‌قربان قبول کرد که من یک بعدازظهر خدمت ایشان برسم. فردای آن روز به‌گرمی من را در خانه‌ی خودش پذیرفت و ما چند ساعتی را با موسیقی دوتار گذراندیم. قرار بر این شد که ایشان در ابتدا رپرتوار ترکی شمال خراسان را برای من بنوازند و توضیح دهد. همچنین قرار شد که رپرتوار کردی مربوط به شمال خراسان را در جلسه‌ی فردای آن روز ضبط و بررسی کنیم. فردای آن روز که من برای ضبط رپرتوار کردی شمال خراسان با ایشان تماس گرفتم، به من گفت که حال خوبی ندارد و حوصله ضبط ندارد. من هم پذیرفتم و قرار شد که روز دیگری به دیدار ایشان بروم و در این‌باره صحبت کنیم و من ضبط‌ کنم. اما متأسفانه قبل از سفر دوباره‌ام به منطقه، باخبر شدم که ایشان فوت کرده‌اند و من متأسفانه دیگر هیچ‌وقت نتوانستم حاج‌قربان را ببینم.» از وهاب‌زاده پرسیدم که مخاطب فرانسوی یا اصلاً غیر فارسی‌زبان تا چه اندازه حاج‌قربان و دوتارش را می‌شناسد و این فرهنگ چقدر شناخته‌شده است؟ پاسخ داد: «این سؤال شما من را به یاد صحبت‌های خود حاج‌قربان سلیمانی می‌اندازد که می‌گفت: اگر کسی که زبان و موسیقی من را نمی‌شناسد و از کشور دیگری است بتواند از موسیقی من لذت ببرد، آن وقت است که این موسیقی جالب و درخور توجه است. موسیقی دوتار و موسیقی شمال خراسان در کشور فرانسه توسط محققانی پیش از من مورد بررسی قرار گرفته است. در این خصوص می‌توان به کارهای خانم آمنه یوسف‌زاده و کتاب ایشان درباره‌ی موسیقی بخشی‌های شمال خراسان اشاره کرد. محققانی غیر ایرانی‌ مانند ژان دورینگ و استفن بلام نیز تحقیقات گسترده‌ای در این زمینه انجام داده‌اند. همچنین کنسرت‌های متعددی از موسیقی‌ دوتار خراسان شمالی در فرانسه بر روی صحنه رفته است. از این میان می‌توان به کنسرت حاج‌قربان و پسرش علیرضا سلیمانی، روشن گل‌افروز و سهراب محمدی اشاره کرد. از میان تحقیقات محققان ایرانی نیز باید به ضبط‌ها و کارهای ارزشمند خانم فوزیه مجد اشاره کرد که در دوره‌ای به ضبط، حفاظت و نگهداری آثار بخشی‌های مختلف شمال خراسان پرداخته‌اند. این تلاش‌ها در شناساندن این موسیقی و حفظ آن نقش بسیار مؤثری داشته است. همچنین می‌توان به کارهایی که در دوره‌های بعد توسط انجمن موسیقی و آقای اردلان صورت گرفت، اشاره کرد. جناب درویشی نیز در زمینه‌ی معرفی سازشناسی ساز دوتار در دایره‌المعارف سازهای ایران، تحلیل‌ها و پژوهش‌های زیادی داشته‌اند. در سال‌های اخیر من نیز مقالات و کنفرانس‌های متعددی را به زبان فرانسه و انگلیسی‌ در زمینه‌ی ساز دوتار و ارتباط بخشی‌گری در شمال خراسان و آسیای میانه ارائه کرده‌ام. در این پژوهش‌ها تلاش کرده‌ام تا جنبه‌های مختلف این سنت موسیقایی را بررسی و روشن کنم. رساله‌ی دکتری من در فرانسه درباره‌ی ساز دوتار در ایران و آسیای میانه به بررسی سبک‌ها و حوزه‌های مختلف نوازندگی دوتار در این مناطق اختصاص دارد.» آخرین پرسشم از وهاب‌زاده درباره‌ی ادامه‌دار بودن فرهنگ بخشی‌گری بود. اشاره کردم که بعد از فوت حاج‌قربان تیترهای بسیاری با عنوان «پایان دوره‌ی بخشی‌گری» یا «آخرین بخشی» منتشر شد و بعد از آن هم بسیاری معتقد بودند که با فوت ایشان، دیگر ما بخشی نداریم. نظرش را درباره‌ی این داوری‌ها پرسیدم، و او گفت: «از دیدگاه اتنوموزیکولوژی و موسیقی بومی، نمی‌توان به‌سادگی ادعا کرد که یک فرهنگ موسیقایی در نقطه‌ای خاص به پایان رسیده است. وقتی من به حاج‌قربان گفتم می‌خواهم روی موسیقی بخشی‌ها کار کنم، او به من گفت: پسرجان، کدام بخشی؟ کدام بخشی‌گری؟ همه چیز تمام شده است و شما بر روی چیزی کار می‌کنید که دیگر وجود ندارد.من هم در آن دوره فکر می‌کردم سنت بخشی‌ها در شمال خراسان رو به پایان است. اما امروز، پس از سال‌ها از آغاز تحقیقاتم درباره‌ی موسیقی شمال خراسان و موسیقی آسیای میانه با محوریت ساز دوتار، می‌بینم که چگونه جوانان و نوجوانان بسیاری همچنان به این ساز و این سنت روی می‌آورند. اکنون می‌دانم که نظر آن زمانم نیاز به تأمل بیش‌تری داشت. سنت بخشی‌ها و بخشی‌گری در خراسان، به‌ویژه خراسان شمالی و همچنین آسیای میانه، از جایگاه بسیار بالایی برخوردار است. در این منطقه تحولات بسیاری رخ داده، اما همچنان می‌توان اذعان داشت که سنت بخشی‌ها، به‌عنوان موسیقی‌دان‌ها و نوازندگان مردمی، همچنان ادامه دارد. اگر بخشی را نوازنده‌ای بدانیم که ادبیات و اشعار عامیانه، عاشقانه و عرفانی را با صدای خود و همراه با ساز دوتار اجرا می‌کند، باید پذیرفت که این سنت برای سال‌های طولانی در این منطقه تداوم خواهد داشت.امروز شاهد حضور پر رنگ جوانان و نوجوانانی هستیم که سعی دارند موسیقی این منطقه را بیاموزند و آن را با صدای خود و ساز خود اجرا کنند. در این میان، باید به نکته‌ای بسیار مهم اشاره کنم: تعداد قابل‌توجه زنان و دختران جوان که به یادگیری این ساز و خواندن و نواختن با آن روی آورده‌اند. این مسئله بسیار قابل‌توجه است. هرچند در طول تاریخ بخشی‌گری نمی‌توان گفت که این ساز تنها به مردان اختصاص داشته است، زیرا بسیاری از بخشی‌ها در مورد نوازندگان زن با من صحبت کرده‌اند. اما افزایش تعداد نوازندگان جوان زن و دلگرمی‌ای که این روند به همراه دارد، امروز واقعاً مایه‌ی امیدواری است.»

فصل ششم:
سفر به روستای
حاج قربان و گفت‌وگو
با میراث‌دارش

یک‌بار دی‌ماه سال ۱۳۹۶ و حالا دوباره روزهای آخر آذرماه ۱۴۰۳ است که می‌روم تا خودم را برسانم به علی‌آباد، بروم سر مزارِ حاج‌قربان و با علیرضا سلیمانی، پسر حاج‌قربان دوباره گپ بزنم. او گفتنی‌ها را گفته است اما می‌خواهم دوباره از او بشنوم و در خطوط چهره‌ و پیشانی‌اش، وقتی دارد خاطره‌ای را از سال‌های دور احضار می‌کند، دقیق شوم. خودم را به جاده می‌سپارم. بیش‌تر مسیر دوتارنوازی حاج‌قربان را که توسط کیهان کلهر ضبط شده است گوش می‌کنم و به آدم‌هایی فکر می‌کنم که برای دیدن حاجی و شنیدن صدای سازش این جاده را آمده‌اند. نزدیکی‌های علی‌آباد، وقتی اولین تابلویی را که اسم حاج‌قربان رویش حک شده است می‌بینم، آسمان گرفته‌ی تمام راه طاقت نمی‌آورد و برف پوره‌پوره شروع به باریدن می‌کند.
خانه‌ی علیرضا سلیمانی را پیدا می‌کنم. وقتی می‌آید و در را باز می‌کند، گذر هفت سال زمان را در قامتش می‌بینم. حالا او ۷۷ ساله است و قامتی خمیده دارد. تعارف‌مان می‌کند و همان اول کار با کتری و قوری و یک ظرف کشمش کنارمان می‌نشیند. کشمش‌هایی که در گزارش ژان‌پیر تیباودات هم در پاراگرافی از آن‌ها به‌عنوان گنج یاد شده است: «در روستای علی‌آباد، همان‌طور در تمام منطقه‌ی شمال خراسان، گنجی رشد می‌کند: انگور. سرنوشتی که از خشکسالی در امان مانده است. در اوایل سپتامبر، انگورها چیده می‌شوند و خوشه‌های‌شان در آفتاب سوزان گذاشته می‌شوند تا خشک شوند. پنج روز بعد، این انگورها، که لطیف و چروکیده شده‌اند، به کشمش تبدیل می‌شوند که جزو مشهورترین کشمش‌های ایران است.»
بدون معطلی گفت‌وگو را شروع می‌کنم. از علیرضا سلیمانی می‌پرسم که شما سال‌های سال همراه او ساز زدید و همراهی‌اش کردید، کار حاج‌قربان چه ویژگی خاصی داشت؟ علیرضا بدون این‌که تأمل کند، می‌گوید: «حاجی یک روح به‌خصوصی داشت. وقتی لب باز می‌کرد، چیز دیگری بود. اقلاً چهل‌پنجاه سال کار کرده بود، آن هم با آن شدت مجالس در گذشته. غرور هم نداشت و این‌طور نبود که در یک مرحله متوقف شود و فکر ‌کند که پله‌ی آخر را هم رد کرده. هر اجرایی را از کسی می‌دید که نکته‌ی تازه‌ای داشت خوشحال می‌شد که از او هم یاد بگیرد.» علیرضا را می‌کشانم به کاشمر و دی‌ماه ۱۳۸۵، وقتی حاج‌قربان سلیمانی در مراسمی جلوی همه سازش را به پسرش می‌سپارد. از او می‌پرسم، حاجی بعد از آن روز باز هم ساز زد؟ می‌گوید: «حاجی تقریباً تا شش ماه قبل از فوت ساز می‌زد. او عاشق سازش بود. یادم می‌آید یک شب مریض بود من رفتم خانه‌اش نشستم و احوال‌پرسی کردم، او روی رختخواب دراز کشیده بود. ساز را دستم گرفتم شروع کردم به نواختن. یواش‌یواش بلند شد نشست و گفت این رختخواب را جمع کنید و بعد به من می‌گفت این‌گونه بزن، آن‌طور نزن و انگار سر ذوق آمد.»
حاج‌قربان خودش هم در گفت‌وگویی درباره‌ی دوتارش گفته بود: «انیس و مونس من تار است. تار تقویت قلب من است. روح من با دوتارم تازه می‌شود و همین دوتار من را زنده نگه داشته است.» از علیرضا می‌پرسم، کدام فرزند شما و نوه‌ی حاجی که می‌شود نسل هشتم، پنجه‌اش به پنجه حاجی شبیه‌تر است؟ می‌گوید: «همه‌ی پسرانم با دوتار بزرگ شده‌اند. اما حیدر از دیگر پسران مسلط‌تر است و خوب یاد گرفته. اما زمان مال آن‌ها نیست. الان زمان ارگ و سازهای غربی است، دیگر خبری از بخشی‌گری نیست. دیگر الان نمی‌شود بخشی داشته باشیم، طالب باید وجود داشته باشد که مطلوب هم باشد. بخشی را مردم بخشی می‌کنند. آن نسل تمام شد. آن‌ها دیگر تکرار نمی‌شوند. شجریان تکرار نمی‌شود، حاج‌قربان تکرار نمی‌شود. خدا رحمت کند آقای شجریان را، روز فوت حاجی هم تماس گرفت و تسلیت گفت. دوست داشت که به مراسم بیاید، اما یخبندان بود، امکان صبر کردن هم نبود. هوا آن سال بسیار سرد بود و جمعیت زیادی هم آمده بودند.»
از علیرضا می‌خواهم ماجرای آلبوم شب، سکوت، کویر و دیدار حاجی با شجریان را بگوید. می‌گوید که گفتنی‌ها گفته‌شده. حاج‌قربان سلیمانی در یکی از آخرین مصاحبه‌های قبل از درگذشتش در مقابل دوربین امیراطهر سهیلی قصه‌ی همکاری با استاد شجریان را گفته است، قصه‌ای که با اندکی گلایه همراه بوده است اما این گلایه‌ها در رفاقت آن‌ها خللی ایجاد نکرد. حاج‌قربان قصه‌ی کار با شجریان را این‌گونه روایت کرده است: «سال ۱۳۶۹ یا ۱۳۷۰، دهه‌ی فجر که تمام شد، ما خواستیم بیاییم قوچان. اون زمان شجریان را من نمی‌شناختم. پارک دانشجو برنامه داشتیم. برنامه‌ی ما ساعت شش‌ونیم بعدازظهر اجرا می‌شد. یک آقایی با پالتو و کلاه همراه آقای بیانی بود. آقای بیانی گفت ایشون رو می‌شناسید؟ گفتم نه! با تعجب پرسید یعنی تو شجریان رو نمی‌شناسی؟ گفتم اسمش رو شنیده‌ا‌م ولی خوب ندیدمش که. شجریان گفت من داماد قوچانی‌ها هستم. چجوری من رو نمی‌شناسی؟ گفتم خب من که تمام قوچان رو نمی‌شناسم. شجریان آشنایی داد. آشناییتی که برمی‌گشت به چهل یا پنجاه سال پیش. خلاصه من شجریان رو شناختم و اون یک شب ما رو دعوت کرد به خانه‌شان. گفتن اون می‌خواد آهنگ‌هاتون رو ضبط کنه. منم گفتم خوب ضبط کنه. صدای من کم می‌شه یا شعر من تمام می‌شه؟ از این جریان گذشت و ما آمدیم دهات. یک ماهی گذشت و روز هفت فروردین زن‌مان گفت که بیا خانه مهمان داریم. ما آمدیم دیدیم شجریان با علی‌رضا برادرش و دخترش مژگان و پسرش و چند نفر دیگه آمدند و “یاد ایام” رو از من ضبط کردند. بعد شجریان کاست یاد ایام را داد و وقتی با او مصاحبه کردند، تنها گفت که این آهنگ از آن شمال خراسان است و نامی از قوچان و این‌که چه کسی آهنگ را به او داده، نبرد. بعد از یک سال علیرضا برادرش آمد خانه‌ی ما، صحبت از همان نوار یاد ایام شد. من گلایه کردم که چرا شجریان در مصاحبه اشاره‌ای نکرده است که آهنگ را از چه کسی گرفته است. بعد علیرضا رفته بود و به شجریان گفته بود شجریان هم نام ما را در شب، سکوت، کویر آورد، در حالی که در آن‌جا من یک پنجه هم نزدم، پسرم زد.»

 

فصل هفتم:
بنویسید حال و روز مزار حاجی خوب نیست

حرف دیگری نمانده است، علیرضا سلیمانی دست به ساز می‌برد و انگار دوباره داغ فراق تازه شده است. پنجه می‌زند و می‌خواند. ساز زدنش که تمام می‌شود، یادِ ساز حاج‌قربان که از چوب درخت صدساله‌ی درخت توت درست شده بود، می‌افتم و از او می‌پرسم که این ساز چندسال است دست تو است: «این ساز باید از حوالی سالِ ۱۳۶۹ همراهم باشد. ساز حاجی را هم تا روزی که در مشهد یا قوچان موزه‌ی موسیقی ساخته شود، امانت سپرده‌ایم به موزه‌ی تهران.» از خانه بیرون می‌زنیم. هوا سرد است و آسمان برای لحظاتی از باریدن ایستاده است. می‌رویم بر سر مزار حاج‌قربان در تاکستانی که همان‌جا ام‌البنی، همسرش، را پسند کرده بود و سال‌ها در آن تاک نشاند، اگرچه از تاک‌هایش نشانی نمانده و تاک‌نشانش زیر سنگی سیاه آرام خفته است. مزاری که قرار بود روزگاری قطعه‌ی هنرمندان و نوازندگان باشد اما حالا تک افتاده است. وقتی به مزار نزدیک می‌شویم، مردِ جوانی از گله‌ای که کمی آن‌طرف‌تر مشغول چرا هستند، سمت ما می‌آید. می‌پرسد از کجا آمده‌اید؟ توضیح می‌دهم که خبرنگار هستم. می‌پرسم شما حاج‌قربان را دیده‌اید؟ می‌خندد و می‌گوید، بله، من نوه‌ی حاج‌قربان هستم. می‌گوید حالا که تا این‌جا آمده‌اید بنویسید که حال و روز مزار حاجی خوب نیست تا شاید به‌کسی بربخورد و بیاید درستش کند. می‌گویم می‌نویسم، اما بعید می‌دانم دیگر به کسی چیزی بربخورد. از خودم می‌پرسم این مزار در شأن هنرمندی است که روزگاری محمد خاتمیِ رئیس‌جمهور وقتی در قوچان سخنرانی داشته، آن‌جا را سرزمین حاج‌قربان سلیمانی نامیده؟ کسی که در همان سال‌ها به عنوان گنجینه‌ی ملی معرفی شده، اما بعد از مرگش حتا مزاری در حد و اندازه‌ی نامش از او دریغ شده است. شاید اما بعدها، شاید اما دورها بتوان امید بست. که به‌قول حاج‌قربان دوباره هنر در خون نوازنده‌ی دیگری برود و او بتواند سازِ بخشی‌گری را کوک کند و با نوای الله‌مزار و نوایی و گرایلی دوباره جهان را فتح کند. شاید هم باید دیگر برای دیدن بخشی شورانگیزی ناامید بود. شاید هم این حرف دیه‌گو گاروچو درست باشد که: «متضاد امید لزوماً ناامیدی نیست، بلکه حس وارونگی و آشفتگی زمانه‌ای است که ما در آن، امید می‌بندیم و امیدوارانه رفتار می‌کنیم. شاید حالت دیگری هم ممکن باشد. شاید ما نیستیم که باید منتظر آینده باشیم، بلکه گذشته است که چشم به ما دوخته و منتظر ماست.»۹

نوشته‌های دیگر از سلمان نظافت یزدی

  • سوگند به تاکستان

    روایت‌هایی در حالات و مقامات حاج‌قربان سلیمانی که صدای سازش هنوز از قوچان تا پاریس به گوش می‌رسد به مناسبت هفدهمین سالگرد درگذشت او

نوشته‌های دیگر از همین دسته‌بندی