روشنفکران و تکنوکراتها
چگونه سربرآوردند؟
مفهوم روشنفکر و تکنوکرات در طول تاریخ دستخوش تغییرات زیادی شده است و این تغییرات بازتابی از تحول در ارزشهای اجتماعی، اولویتهای سیاسی و پیشرفتهای تکنولوژیکی است. روشنفکران عمدتاً بهعنوان اندیشمندانی شناخته میشوند که ایدهها را بررسی، هنجارهای اجتماعی و روابط قدرت را نقد، و راهنماییهای اخلاقی بر اساس فضیلت فردی و احیاناً اصلاح کارکردهای جمعی را ارائه میدهند. در مقابل، تکنوکراتها با تکیه بر دانش فنی خود به حل مشکلات عملی میپردازند. این دو گروه نقشهایی حیاتی در توسعهی جوامع ایفا کردهاند، اما فعالیتهای آنها همواره با بحثهای انتقادی و گاه آسیب به آرمانها و حیات و موجودیت ملتها هم همراه بوده است. در تاریخ روشنفکری جهان، کسانی مانند سقراط و کنفسیوس در عصر باستان، نمونههای اولیهی روشنفکرانی بودند که ساختارهای قدرت را نقد میکردند و بهدنبال هدایت جوامع به سوی حکمرانی اخلاقی و تعالی فضیلت فردی بودند. در دوران روشنگری نیز شخصیتهایی مانند هابز، مونتسکیو، لاک، ولتر و کانت به ترویج خردورزی، معرفی و تقویت مبانی حقوق فردی و نقد استبداد پرداختند و پایههای فکری دموکراسیهای مدرن را بنا نهادند. گرچه روشنفکران در گذشته نیز بعضاً نقش کنشگر سیاسی را ایفا میکردند، اما این ویژگی در روشنفکران معاصر بارزتر است؛ همچون نوام چامسکی و جودیت باتلر که به چالش کشیدن کارکردهای قدرت و انتقاد از نابرابریهای اجتماعی و ترویج تفکر اخلاقی در دنیای جهانیشده را سرلوحهی اهداف خود قرار دادند. اما تاریخ ظهور تکنوکراتها متأخرتر است. ظهور تکنوکراتها در اروپا با انقلاب صنعتی آغاز شد که زمینهای برای ایجاد فرهنگ تکنوکراسی ایجاد کرد. مقارن با انقلاب صنعتی، مهندسان و دانشمندانی نظیر ایسامبارد برونل و چارلز بَبَج، در قرن نوزدهم، نقش مهمی در تحول اقتصادی و اجتماعی ایفا کردند. برخلاف تصور، استفاده از فناوری در بهبود زندگی اجتماعی، حرکتی اجتنابناپذیر و طبیعی نبود و با تلاش و ابتکار افرادی نوآور و با استعداد بود که به یک نوع روال تبدیل شد. برونل یک مهندس چیرهدست بود؛ فردی که ایدهی توسعهی زیربناها به عنوان موتور تحول اجتماعی را باب کرد و در طراحی پروژههایی بزرگ در انگلستان مشارکت داشت. او میاندیشید که اجرای پروژههایی که مناطق مختلف را بههم پیوند میزند ــمانند راهآهن، پل و کشتیرانیــ نه فقط فعالیت اقتصادی عمومی را تسهیل میکند، که سطح دانش عمومی را نیز ارتقا میدهد و به بهبود شرایط معاش مردم عادی و فرودست کمک میکند. او اولین کسی بود که به صورت سیستماتیک تکنولوژی، مدیریت و برنامهریزی بلندمدت را تلفیق کرد و بهکار بست؛ چنان که این شیوهای شد برای ایدهی تکنوکراسی و درگاههایی که از آن طریق افراد متخصص میتوانند به فراگرد تصمیمگیری ورود کنند؛ و این در دورهای بود که پرسش چالشبرانگیزی در جریان بود: چه کسی باید کنترل قدرت را در اختیار داشته باشد، سیاستمداران، صنعتگران یا تکنوکراتها و فنسالاران؟ برونل با دخیل ساختن صنعتگران و مهندسان در امر تصمیمسازی عمومی، اولین چالش تکنوکراسی را که کماکان ادامه دارد، پاسخ داد. از دیگر بنیانگذاران تکنوکراسی چارلز بَبَج بود. شاید بسیاری تصور کنند که رویکردهایی همچون استفاده از داده و اطلاعات، پیگیری بهبود کارآیی، بررسی سیستماتیک هزینه و اتوماسیون محیط تولید و فعالیت اقتصادی و بهکارگیری مراحل عقلایی در حل مشکلات محیط فعالیت اقتصادی، قاعدهای رایج در تاریخ بشر بوده است. درصورتی که چنین نبوده و ببج یکی از مشهورترین پایهگذاران و طراحان و منادیان تعبیهی این شیوهها بود که به خاطر اختراعاتش به عنوان پدر کامپیوترهای مدرن شناخته میشود.
چرا تکنوکراتها نسبت به روشنفکران خودی شایستهی نمرهی بهتری هستند؟
کارکرد صاحبان اندیشه در تاریخ معاصر ایران، بسیار مغشوش و برخوردار از کارنامهای بسیار درهم و برهم است. افرادی نقش بسیار سازنده داشتهاند و ما آنان را کمتر میشناسیم و افرادی را بیش تر میشناسیم، اما نقش مخرب ایفا کردهاند و سابقهی کارکردشان چنان که باید واکاوی نشده است. از پیشکسوتان اندیشهی آزادیخواهی و مشروطهخواهی و ملیگرایی ایرانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده بود که تأثیر قابل توجهی در تحول فکری ایران به جا گذاشت. او پیشکسوت اندیشمندانی همچون میرزا آقاخان کرمانی، ملکمخان، عبدالرحیم طالبوف و میرزا آقا تبریزی به شمار میرفت که در جنبش آزادیخواهی و مشروطهخواهی و تنویر افکار عمومی نقش و سهم قابل تقدیری داشتند. از دیگر روشنفکران تاثیرگذارِ تاریخ جدیدِ ایران، میتوان از زینالعابدین مراغهای نام برد که سیاحتنامهی ابراهیم بیک را نوشت و اولین تلاش برای استفاده از رمان در آموزش اجتماعی و سیاسی را به ثمر رساند. او در قالب سیاحتنامهی یک فرد خیالی شرایط نابهسامان کشور را به تصویر کشید و مسیر خروج از آن شرایط را تحولات سیاسی و اجتماعی معرفی کرد. میرزا محمدعلی محلاتی ملقب به حاج سیاح نیز اثر مشابهی با نام سیاحتنامه نوشت که از آثار مهم روشنفکری دوران مشروطه بهحساب میآید. و در نهایت، میرزا یوسف مستشارالدوله که رسالهی یک کلمه را در انتقاد از حکومت مطلقه نوشت و به دستور ناصرالدین شاه در زندان شکنجه شد و بهقتل رسید. این شخصیتها و آثارشان نه در دورهی نظام سابق قبل و نه در دورهی موجود به دلایل متفاوت مورد عنایت قرار نداشتهاند و چنانکه باید شناختهشده نیستند.
اما پس از صدور فرمان مشروطه و تدوین اولین قانون اساسی، سنخ و سبک جدیدی از روشنفکران ظاهر شدند که برآیند کارشان متفاوت از این نسل اول بود؛ بعضاً ماجراجویان و اغتشاشگرانی که نوشتن و روزنامهنگاری و حضور در مجلس شورای ملی و صحنهی سیاسی را شیوهی جدیدی برای کسب قدرت و اهداف خاص خود میپنداشتند. در این زمره میتوان از سیدمحمدرضا شیرازی، صاحب روزنامهی مساوات نام برد که پیرو مرام اجتماعیونعامیون بود و روزنامهای عمدتاً آکنده از ناساز و تهمت (ازجمله ناسزا به مادر محمدعلیشاه) چاپ میکرد و مطالب آن یکی از انگیزههای حملهی محمدعلیشاه به مجلس و دستگیری بسیاری روزنامهنگاران و قتل آنان از جمله میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل و ملک المتکلمین و سلطانالعلمای خراسانی را فراهم کرد، اما خود به خارج متواری شد و از انتقام در امان ماند. به همین سیاق، سلطانالعلمای خراسانی نیز نشریهی تندرو دیگری به نام روحالقدس را منتشر میکرد. از این نقطه و زمان بود که جریان روشنفکری کشور دچار مسمومیت، و با نفوذ اندیشههای کمونیستی تغذیه و تقویت شد، و بدینترتیب روشنفکری ایرانی از روح آزادیخواهی، پیشرفتخواهی و تلاش برای بهروزی مردم، تهی گردید و روح مبارزهجویی و خشونتورزی در آن دمیده شد. اگرچه به دلیل مخالفت جامعهی مذهبی با ایدههای کمونیستی، این نوع اندیشه به پسزمینه منتقل شد، اما به صورت مبارزه و مخالفت و تحریک و معارضه و بدنام کردن و اتهام زدن بیپروا به مخالفین و توطئه و حذفِ نهتنها مخالفان که غیرمخالفانِ ناهمساز، به شیوهای رایج در فعالیت روشنفکری تبدیل شد؛ الییومالحاضر. این شیوهی رایج همراه با اهداف خفیهای که از طریق تبلیغات شوروی القا میشد، نوعی آشفتهذهنی مسموم در فضای روشنفکری ایجاد، و سردرگمی و آشفتهفکری را به یکی از جنبههای بارز اندیشهی روشنفکران ایرانی تبدیل کرد. در ادامه، این مرور تاریخی را با اشارهای به چهار نفر خلاصه میکنم که هرکدام نمونهی یک گروه و جریان روشنفکری در ایران معاصر شدند. یکم، جلال آلاحمد که کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران را نوشت و معتقد بود: «روشنفکر کسی است که در هر آنی به گردش امر مسلط خالی از اندیشه معترض است. چونوچراکننده است. نفیکننده است. طالب راه بهتر و وضع بهتر است، سئوالکننده است و نپذیرفتار است. و به هیچکس و هیچجا سرنسپارنده است. جز به نوعی عالم غیب به معنی عامش، یعنی به چیزی برتر از واقعیت موجود و ملموس که او را راضی نمیکند. و به همین دلیل است که میتوان او را دنبالکنندهی راه انبیا خواند.» و همین تعریف او از روشنفکری تحت عنوان «روشنفکری خودی» گواه خوبی بر نشان دادنِ سردرگمی او است. دوم علی شریعتی، سوم سیداحمد فردید و چهارم مهدی بازرگان. دو نفر اول نمونهی چپگرایی سردرگم، سومی نمونهی راستگرایی فاشیستی سردرگم، و چهارمی نمونهی روشنفکری مذهبی سردرگم است. بهشخصه برای شخصیت و انسانیت مهندس بازرگان احترام زیادی قائلم و او برای بسیاری از نسل ما در سالهای قبل از انقلاب یک اُسوه بود. اما در سالهای بعد از انقلاب و ظاهر شدن بسیاری نیتها و باطنها، در ذهن خود به دفعات ایشان را مورد بازخواست قرار دادهام و پرسیدهام که چگونه بود که او نمیدانست که حیطهی علوم (به مفهوم sience) از حیطهی الهیات به مفهوم آموزش دینی جدا است و چگونه سعی میکرد وجود خدا را با مبانی فیزیک ــکه نشان از نشناختن حداقل یکی از این دو حیطه استــ اثبات کند؟ و چگونه پس از عمری مطالعهی دینی و معاشرت با مذهبیون متوجه این نکته نشد که با ابزار فقه و روایت، نمیتوان در جهان امروز که سوگیری به حال و آینده را میطلبد کشورداری کرد و این را به نسل جوانتر نیاموخت و اخطار نکرد؟ و چطور با وسعت دیدی که از او انتظار میرفت و میبایست دینامیک انقلاب و نیروهای بازیگر را بشناسد، در یک اشتباه تاریخی، نخستوزیری بعد از انقلاب را پذیرفت؟ به نظر نگارنده این چهار گروه که نمایندگان فکریشان را برشمردم، در امتحان نظری و تجربی مردود شدند و کمک شایانی به بهروزی ملت ایران نکردند. یک دلیل مشخص برای این مردودی، جدا از تاریخچهی رنگارنگ کارکرد و نقشآفرینی آنها، بیانیهی جمعی از نویسندگان در آبان ۱۳۵۸ در حمایت از اشغال سفارت امریکا بود که نشان از حضیض درک و تحلیل و اوج بیتوجهی آنها به عنوان زبدهی روشنفکران عصر، به سرنوشت ملت ایران بود؛ با این تبصره که البته مهندس بازرگان این امتیاز را داشت که به عواقب این امر متوجه بود و مخالفتش را اعلام کرد.
اما در مقایسه با این «روشنفکران خودی»، تکنوکراتهای ایران شایستهی نمرهی بهتری هستند. اما از این گروه به جز چند چهرهی بارز همچون صنیعالدوله، امینالضرب، ذکاءالملک فروغی، علی اکبر داور، ابوالحسن ابتهاج، صفی اصفیا و علینقی عالیخانی، بسیاری دیگرشان ناشناخته ماندهاند. اینگونه تکنوکراتها در ایجاد نظامهای جدید از جمله آموزش و بهداشت عمومی، دانشگاه، دادگستری، ثبت احوال و اسناد، و زیربناها و صنایع کشور نقش مؤثری داشتند، اما چون الزاماً با حکومتها همکاری میکردند، همواره مورد کینه و انتقاد «روشنفکران خودی» بودهاند.
درباب وجوه منفی
روشنفکران و تکنوکراتها
چه میتوان گفت؟
روشنفکران اغلب به جدا بودن از واقعیات زندگی مردم عادی و اولویت قائل شدن به مباحث انتزاعی در مقایسه با اقدام عملی متهم شدهاند و به اعتقاد برخی منتقدان، تفکر انتزاعی نقش روشنفکران در جامعه را محدود کرده است. اگر بخواهم مثالی بزنم، به اسلاوی ژیژک میتوانم اشاره کنم که یکی از پرکارترین روشنفکران معاصر با تألیف بیش از پنجاه کتاب و تعدادی بیشمار مقاله و سابقهی تدریس در دانشگاههای متعدد در زمینههای مختلف سیاست، فلسفه و روانکاوی و نقد هنری است. و با این کارنامه، خود نمونهای از روشنفکران سردرگم است. طرفدار آزادی است اما آزادیهای«بورژوازی» را ابزاری برای منتفی کردن و پنهان کردن «آزادی واقعی» میداند. خود را مارکسیست میداند، اما اعتقاد دارد استالینیسم بدترین فاجعهی اخلاقی، انسانی، اقتصادی و اجتماعی تاریخ بشر است. از اصول کمونیسم انتقاد میکند اما اعتقاد دارد که «جامعه جایی است که شما، و هرکس اجازه دارد در حماقت خودش اردو بزند و زندگی کند. خود را بیخدا میداند اما اعتقاد دارد بهترین شکل بیخدایی اعتقاد به مسیحیت است. از ترامپ در انتخابات ۲۰۱۶ امریکا حمایت کرد، چون به قدرت رسیدن او را به نفع سوسیالیسم میدانست. خود را یک روشنفکر میخواند، اما فرهنگ روشنفکری را نمودی نمایشی معرفی میکند که اغلب به تغییرات عملی در جامعه منجر نمیشود. از او انتقاد شده که اندیشههایش هیچ پایگاهی در واقعیت ندارد، و کتابهایش فاقد انسجام فکری است و فقط خواندنشان سرگرمکننده است؛ او نمونهی کمالیافتهی یک روشنفکر سردرگم است که طبعاً میتواند قدیس معبد روشنفکری برای «روشنفکر خودی» باشد. این فقط مختص ایران نیست که روشنفکرانی با حمایت از کمونیسم یا نظامهای توتالیتر، و از طریق حمایت نظری، نگارش آثار فلسفی و همراهی با جنبشهای سیاسی، به سردرگمی فکری و تقویت استبداد کمک کردند. در میانهی قرن بیستم، بسیاری از روشنفکران فرانسوی مانند ژانپل سارتر و سیمون دوبوار به همین سیاق عمل میکردند. سارتر که یک فیلسوف اگزیستانسیالیست بود، در دهههای چهل و پنجاه میلادی از اتحاد جماهیر شوروی دفاع میکرد و هرچند بعدها به برخی جنبههای آن انتقاد کرد، همچنان مروج ایدئولوژی کمونیسم برای برابری اجتماعی بود. این حمایتها نقش مؤثری در سردرگمی روشنفکران غربی دربارهی جنبههای استبدادی نظام کمونیستی داشت. از دیگر کسانی که تأثیری مخرب و ماندگار حتا پس از فروپاشی بلوک شرق، داشت، آندره ژُدانف بود که شیوهی فکریاش نیز به ژدانفیسم مشهور شد. ژدانفیسم دکترین حمایت از اعمال کنترل شدید بر تمام وجوه حیات فرهنگی و اندیشهورزی مردم و جامعه بود که از سالهای ۱۹۴۰ و دورهی استالین پیگیری میشد. طبق این دکترین تمام حیطههای فرهنگ شامل ادبیات، هنر، موسیقی و فلسفه و تمام فعالیتهای فرهنگی میبایست همجهت با ایدئولوژی سیاسی و اهداف حکومت و در مسیرِ ستایش و تقویت آن باشد و هر گونه آزاداندیشی به عنوان پیروی از «بورژوازی» و «فرهنگ منحط غربی» میبایست سرکوب شود. در دنیای نامتقارن امروز که سیستمهای دموکراتیک و توتالیتر در کنار هم وجود دارند، روشنفکران که پیوسته یکی از وظایف خود را به چالش کشیدن نظم موجود و نقادی و اعلام نارضایتی میدانند، خصوصاً در کشورهای جهان سوم گاه میتوانند نقش مخربی ایفا کنند. آنها در نظامهای کموبیش روادار نقش انتقاد و آژیتاسیون تهاجمی (agitation بیماری بیقراری روانی) را برعهده میگیرند و از این راه رواداری را تضعیف میکنند، اما در برخورد با نظامهای ناروادار، رواداری یا سکوت پیشه میکنند. در کشور خودمان و در دولتهای مختلف به دفعات دیدهایم که وقتی دولتهایی برسرکارند که تحمل بیشتری دارند، این روشنفکران تیغ انتقاد بیپروا و غیرسازنده را از نیام میکشند و در تضعیف آن دولتها نقشآفرینی میکنند (مثلاً در زمان دولتهای هاشمی و خاتمی). اما در زمان دولتهایی که حاضر به تحمل انتقاد نیستند برعکس یا سکوت میکنند و یا همسازی؛ شیوهای که مانع تحول مثبت در روند حکمروایی است و عملاً به تضعیف رواداری و تقویت نارواداری منجر میشود.
اما ایرادهایی به عملکرد تکنوکراتها نیز وارد است. تکنوکراتها گاه با اقتدارگرایی همراه میشوند، جایی که حکمرانان با مشارکت و مساعدت متخصصان مشارکت دموکراتیک را تضعیف میکنند؛ چنانکه حالتهای حاد آن در شوروی و چین به صورت مشارکت در توسعهی ابزار شنود، سانسور، کنترل، تفتیش و پیگرد افراد آزاداندیش نمایان شده است. تمرکز تکنوکراتها بر کارایی و تخصص گاه میتواند منجر به بیتوجهی به ملاحظات اخلاقی یا اجتماعی شود. همچنین ظهور فناوریهای بزرگ اعتماد عمومی به تکنوکراتها را تحتتأثیر قرار داده است و منتقدانی صنعت فناوری را به تشدید نقشهای منفی روشنفکران و تکنوکراتها و ایجاد نابرابری، نقض حریم خصوصی و تمرکز قدرت متهم میکنند.
بهرغم این ایرادها، خواهناخواه تعامل میان روشنفکران و تکنوکراتها همچنان شکلدهندهی جامعهی مدرن است؛ هرچند نقش هر گروه دارای ویژگیها و چالشهای منحصربهفردی است. ترکیبی از تفکر انتقادی و تخصص فنی برای مواجهه با چالشهای قرن جدید ضروری است تا پیشرفتهایی ایجاد شود که نوآورانه و درعینحال انسانی و اخلاقی باشند. اما توفیق این امر نیازمند رعایت برخی ملاحظات است: در درجهی اول اخلاق یک کلیدواژهی مشترک محسوب میشود. یعنی کارکرد روشنفکر و تکنوکرات ــچنانکه فرض کنیم نیت آنان کمک به بهروزی عمومی استــ در چارچوبی اخلاقی میتواند سازمان یابد و این مهمترین صفت برای معنادار بودن فعالیت این دو گروه است. به اینمنظور باید از الگوی روشنفکر به عنوان فردی نقاد و بهانهگیر و چالشگر در برابر نظم موجود، با مهارت انشانگاری و سخنرانی شیوا و شاعری و طرح مباحث هیجانی، گذر کنیم. روشنفکر باید تحصیلکردهای با کیفیت در یک زمینه از علوم انسانی، اجتماعی یا دیگر حیطههای علوم باشد که نگاهش به مسائل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی به ابزار علمی مجهز باشد. وگرنه جز اشاعهی آشفتهاندیشی که از بلایای جوامع امروزی خصوصاً جهان سوم است، دستاوردی نخواهد داشت. روشنفکر اگر به دنبال ارتقای اخلاق عمومی است، لازم است خود نیز پایبند آن مبانی اخلاقی باشد. در حالیکه در کشورهای پیشرفته معمولاً سازوکارهای دموکراتیک و انتخابات و جابهجا شدن صلحآمیز افراد در نظام قدرت شرایط تصحیح سیستماتیک و تدریجی امور را بهتر فراهم میکند، در کشورهای جهان سوم با نهادهای اجتماعی ضعیف، نقش روشنفکر میتواند جدیتر و تأثیرگذارتر باشد، اما اگر علمی و سنجیده نباشد میتواند برعکس، مخرب باشد. به یاد داشتهباشیم که بسیاری از بلواهای پرمصیبت در کشورهای مختلف را از قرن نوزدهم تاکنون میتوان به آژیتاسیون و تحریک فکری مردم توسط روشنفکران نسبت داد. یک روشنفکر عالم متخصص و متعهد به بهبود روزگار انسانها و پایند اخلاق، زمینههای بهبود تدریجی را شناسایی میکند و در جهت تقویت آن می کوشد. در جایی که امکان تصحیح موجود نیست، تخریب نیز کمکی نمیکند و ازقضا تخریب نهادهای اجتماعی، دست نیروهای فرصتطلب، سرکوبگر و تسلطجو را در خودکامگی باز میکند. آنجایی که راه عقلایی و اخلاقی برای درپیشنهادن موجود نیست، سکوت اولی است. قضاوت دربارهی تکنوکراتها در چنین شرایطی چهبسا سختتر و بیرحمانهتر باشد. کار تکنوکراتها مشکلتر از روشنفکران است، زیرا معمولاً باید در سایهی حکومتها فعالیت کنند. یک تکنوکرات که اخلاق را ملاک قرار داده باشد، از مهارت فنی و تخصصی خود در جهت پیشرفت و بهروزی مردم استفاده میکند و از در اختیار قرار دادن ابزار علمی، شیوههای سازماندهی، جمعآوری و پردازش اطلاعات و فنآوریهای سیستمی برای تقویت قدرت و سرکوب و ضایع شدن حقوق مردم و غارت ثروت های عمومی دوری میکند. چهاینکه گذشتن از این مرز نه تنها پای گذاردن بر اصول اخلاق، که به مثابه ورود به مرز فعالیتهای مجرمانه است.