فکر

فضیلت روشنفکری بر کارآفرینی

فکر توسعه در کجای جهان بدون کنش انتقادیِ روشنفکرانه و رهایی‌بخش به ثمر نشست؟

فرضی نهفته در پس پشت اذهان بسیاری در امروزه‌روز می‌خزد. این فرض شایع، کلیشه‌ای تازه برای خود شده است و با تمسخر و به تفاخری پنهان می­‌گوید «فسانه شد و کهنه گشت حدیث روشنفکری انتقادی». می‌گوید معلوم نیست آن‌ها برای توسعه‌ی ایران چندان کاری کرده باشند، بیهُده قدر دیدند و برصدر نشستند. می‌گوید آنچه ما نیازداشتیم و داریم فکر تکنوکراتی و نظریه‌ی کارآفرینی بود و هست. آیا این فرض حاصل دور تازه‌ای از وضع نگون‌بخت تفکر در ایران است با آمیزه‌ای از چپ‌هراسی که مد زمانه‌ی نولیبرالی ما شده است؟

روشنفکر کیست؟ روشنفکر، نقد قدرت و سنت و ایدئولوژی می‌کند، پرسش نابهنگام می‌افکند، شرارتی در شرایط بشری نشان می‌دهد. روشنفکر، مناسبات و موقعیت‌ها را مسئله‌مند می‌کند؛ چه در بالا و سطوح قدرت و ثروت و منزلت و معرفت، و چه در پایین و در باورهای عامه و رفتار مردم؛ چه در فرهنگ و چه در نخبگان. روشنفکر، حامل تنشی وجودی و معنایی و معرفتی است، برای روبه‌روشدن انتقادی با انواع وضعیت‌ها و موقعیت‌های پروبلماتیک انسانی و اجتماعی. اما کارآفرین کیست؟ کارآفرین، تولید خلاقیت می‌کند، طرحی نو از دانش و فناوری و کار و خلق ثروت در می‌افکند، مبدع روشی ابتکاری برای تولید مازاد، و ظرفیت‌هایی برای اشتغال مردمان می‌شود، تحمل ابهام دارد، ریسک‌پذیر است و پروژه‌هایی در سر دارد. نوآور و کارسالار است، پیش می‌رود و فرصت‌های بدیع و خط‌های جدید برای جریان کار و فعالیت و برای انباشت ثروت و ارزش‌های افزوده پدید می‌آورد. این چنین است که کارآفرین راه‌های توسعه در سطوح محلی یا ملی یا حتا بین‌المللی می‌گشاید. کار‌آفرین و روشنفکر کدام مهم‌ترند؟ پاسخ منطقی به نظر این است: «هر دو.» از امین‌الضرب‌ها تا خیامی و ارجمند و دیگر مثال‌های عالی کارآفرینی در ایران و همچنین محققانی مثل احمد اشرف و همایون کاتوزیان تا علی اصغر سعیدی که درباره‌ی فراز و فرود اینان و کار توسعه در ایران اندیشیده و بحث کرده‌اند برای ما بسیار بسی مهم‌اند ولی نه برای این‌که اهمیت روشنفکران ایرانی از طالبوف و مستشارالدوله تا بانو استرآبادی و صدیقه دولت‌آبادی و محمد علی فروغی و از صادق هدایت و غلامحسین ساعدی تا احسان نراقی و بازرگان و شایگان، تا سروش یا نیکفر را از یاد ببریم.

فکر توسعه در کجای جهان بدون کنش انتقادیِ روشنفکرانه و رهایی‌بخش به ثمر نشست؟ در انگلستان و امریکا نیز چنین نشد. نظریه‌ی توسعه و کارآفرینی مهم‌اند اما خود فکر و عمل کارآفرینانه مرهون پویش‌های شهری و انتقادی و تحول‌خواه بود و در دامان فکر «تغییر» (تغییرات نهادی در جامعه) قوام یافت. اگر نبود آن نهیب اندیشه‌ی انتقادی که مثلاً «نظم دسترسی محدود» را شالوده‌گشایی و افشا می­‌کرد، از فرایند خودبه‌خودیِ توسعه معجزه‌ای برنمی‌آمد. تحقیقات جدی کسانی چون عجم‌اوغلو و جانسون دلالت می‌کند که توسعه، حاصل رشدِ خود به خودی علمی و فنی و کارشناسانه و کارآفرینانه نبود. نه تنها توسعه قابل فروکاستن به یک مسیر آرام کارشناسانه‌ی تکنوکراتیک و کارآفرینانه نیست بلکه نیکبختی نیز هیچ‌وقت از جمع جبری فعالیت‌های سرمایه‌گذاری و افزایش تولید و توزیع و مصرف (جمع جبری به معنای جرمی بنتامی کلمه) به دست نیامد. اگر امروزه کشورهایی به سطحی نسبی (و البته فقط نسبی) از «بهروزی تعمیم‌یافته» رسیده‌اند این از یک فرآیند خطی و خودبه‌خودی رشد و تولید فراهم نشد؛ بلکه مرهون مبارزات رهایی‌بخش طبقات فرودست اجتماعی بود. اگر ترس و لرزهای اندیشه‌ی انتقادی، روشنفکرانه و تحول‌خواه نبود و به‌ویژه اگر کنش‌های پرهزینه‌ی مدنی و سیاسیِ معطوف به حق و حقوق عرفی و انصاف و خیر عمومی، افتان وخیزان پیش نمی‌رفت؛ مطمئناً با کاتالاکسی خودبه‌خودی رشد و توسعه، کار جوامع نسبتاً موفق به سامان نمی‌رسید و دنیای تا حدودی بهتری ساخته نمی‌شد.

پس از این نیز برای حل انبوه نگونبختی‌های باقیمانده‌ی بشر، حیات اجتماعی نیازمند خلق و اشاعه‌ی مداوم اندیشه‌های انتقادی و نظریه‌افکنی‌های روشنفکرانه و تحول‌­خواه است، چه در خود شمالگان و چه حاشیه‌ی بزرگ جنوبی جهان. کارشناسان و نظریه‌پردازان کارآفرینی مهم‌اند اما از عهده‌ی آن مازادی برای بشریت بر نمی‌آیند که موکول به تنش و کوشش منتقدان و روشنفکران و تحول‌خواهان است. کارخانه‌ها وشرکت‌های تولید و نوآوری که ارکان توسعه هستند در حقیقت بیش از این‌که سازمان‌های کاری و علمی و فنی و اقتصادی باشند، سازمان‌های اجتماعی و مدنی و حتا سیاسی‌اند و نیاز به یک نَفَس متفکرانه‌ی سقراطی (معطوف به خیر عمومی) دارند که مدام خرمگس‌وار در آن‌ها متنفس بشود تا با همهمه‌ی مبارزات کارگری و صنفی و مدنی و شهری، شرایط امکان برای نقد و تحول «نظم نهادیِ» کار و اقتصاد و ثروت میسر شود و مناسبات موجود قدرت و منزلت و معرفت تغییر یابد و بهبود پیدا بکند.

این نه عقل متعارف کارآفرینی و توسعه، بلکه خِرد انتقادیِ روشنفکری و پویش‌­های صنفی و طبقاتی و اجتماعی و مدنی هست که شاید بتواند التفات کند به این‌که بهروزی بشر چیزی فراتر از رفاه حال گروه‌هایی از طبقه‌ی متوسط و بالا در مذهب رسمی توسعه است، این‌که ما به تئاتر آوانگارد می­‌رویم، مصرف پست‌مدرن فرهنگی در گالری­‌ها و سالن‌های مجلل شمال شهر داریم، قهوه­‌های متنوع می‌خوریم، داستان دلکش خلاقیت‌ها وکارآفرینی می‌خوانیم و فیلم‌های ماورا می‌بینیم، به معنای نیکبختی جمعی بشر و بهبود وضع سیاره نیست. ما به‌سادگی می‌توانیم در معرض نسیان جمعی فضیلت‌های ساده‌ای مثل بشردوستی، مهربانی، عدالت و خیرعمومی و حفظ بوم‌زیست طبیعی برای نسل‌های آتی قرار بگیریم و در کنار سگ‌ها و گربه‌های ملوس‌مان، دچار نوعی بی‌حسی سیستماتیک به رنج‌ها و محنت‌های انبوه مردمان و مخاطرات اقلیمی و ابهام‌های جدی زندگی در این سیاره بشویم.

فکر و نظریه‌ی توسعه هرچه موفقیت داشت وقتی بود که اروپا قرین تب و تاب روشنفکری و فکر انتقادی و واجد سطوحی از سازمان اجتماعی مردم و نمایندگی‌های سیاسی و مدنی و حقوقی و طبقاتی و صنفی و شهریِ شهروندان بود. همواره نظریه‌ی توسعه و کارآفرینی با طنین پررنج اندیشه‌ی انتقادی و چانه‌زنی جمعی ویراسته و منقح می‌شد. معرفت‌ورزی وارونه‌ی روشنفکری بود که می‌توانست از قفس نامرئی خرد متعارف (conventional wisdom) ــ‌یا بهتر است بگویم از بی‌خردی مرسوم زمانه‌ها‌ــ بیرون بجهد و پرسش‌های نابهنگام در باب نظم‌های غیراخلاقی رایج و جریان مسلط زمانه پیش بکشد. اروپا و امریکای شمالی نیز همین مقدار ناقص از توسعه را به یُمن عمل روشنفکرانه‌ی تحول‌خواه و کنش‌های معطوف به رهایی (emancipatory) تجربه کرده است. روشنفکری بود که در این جوامع، رنج بیکاری‌های ساختاری حاصل از فناوری را در دهه‌های نخست قرن بیستم، معرفت‌ورزانه به بحث کشید. روشنفکری، ضلع متفکرانه‌ی چانه‌زنی‌­های جمعیِ صنفی و طبقاتی و مدنی بود. توسعه‌ی پایدار فقط یک انتخاب فنی و اقتصادی و کارآفرینانه‌ی عمل‌گرا نبود، بلکه پیش از آن و بیش از آن یک انتخاب معرفتی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و نهادی و روشنفکرانه بود.

اگر در قرون وسطا جهش توسعه روی نداد از کمبود فناوری نبود. اتفاقاً در سده‌های میانی نیز برخلاف قول مشهور، به قدر قابل توجهی فناوری‌های متعدد مثل تسمه، ساعت مکانیکی، آینه و شیشه، چرخ نخ‌ریسی و دار نساجی، استفاده‌ی بهتر از آهن و فولاد، قایق و کشتی و عینک و بقیه جریان داشت.۱ مشکل قرون وسطا، مشکلی نهادی بود، محیط نهادی حاکم در آن سده‌های میانی اروپا، نظمی متمرکز و اهرام‌وار و مقدس بود؛ نظم دسترسی محدود بود و رؤسای شریعت و اشرافیت و ثروت و منزلت و قدرت بودند که به‌طور انحصاری تعیین و اعلام می‌کردند طرف درست تاریخ کجاست.

تحول وقتی روی داد که تفکر انتقادی و روشنفکری و جنبش‌های اجتماعی به میان آمد و این نظم نهادی را زیر سؤال برد و همین نیز سبب شد که جامعه‌ی فعال و جسور و پرتحرک اروپایی و به‌ویژه انگلیسی به پروژه‌سازی‌های بلندپروازانه و کارآفرینانه و عملگرایانه‌ی عاملانی عمدتاً از طبقه‌ی متوسط همچون «نیوکامن» و «وات» در موتور بخار طی سده‌ی هجدهم و «استفنسون» در راه‌آهن و بقیه طی سده‌ی نوزدهم اجازه‌ی عرض اندام بدهد و به یمن همین پویایی‌های جامعگانی بود که بعدها نیز مدام نقدها و اعتراضات و جنبش‌های اجتماعی در آن جوامع سر بر می‌آوردند و بر انسانی‌تر و اخلاقی‌تر شدن توسعه و پایداری آن در ادامه‌ی راه پای می‌فشردند. همین پویایی روشنفکری و انتقادی و تحرک اجتماعی بود که جوامعی مثل چین یا ایران، آن را کم می‌آوردند و توفیق عاملیت‌ها و موفقیت‌های نوع اروپایی را نداشتند.

تحقیقات علمی و پیشرفت صنعت، و نیز کارشناسی و کارآفرینی ونوآوری و به راه انداختن پروژه‌های اقتصادی اروپا اصلاً در خلأ روی نداد بلکه مرهون پویش‌های روشنفکری و جنبش‌های اجتماعی تحول‌خواه صنفی و مدنی بود. ماشین بخار و نبوغ کارآفرینی و نوآوری‌های مالی در فضای تهی معجزه نکرد، بلکه در متن جنبش روشنفکری و اجتماعی اروپا به ثمر نشست. در ادامه نیز اندیشه‌های رهایی‌بخش و جنبش‌های اعتراضی و اجتماعی و برابری‌خواهی و چانه‌زنی جمعی کوشیدند تا به کارآفرینی و توسعه در اروپای سده‌ی نوزده سمت و سوی انسانی‌تر بدهند؛ در نمونه‌ی لِولِرها (levelers) و گروه‌های چارتیست (پیشاجنبش کارگری در بریتانیا و ایرلند اواسط سده‌ی نوزده) که خواستار جدی چارت برای حقوق نمایندگی و طبقاتی گروه‌های اجتماعی بودند و منشور خلق را در ۱۸۳۸ تدوین کردند.۲

اگر فکر انتقادی جنب‌وجوش نداشت و مدام رنج‌های خاموش گروه‌های اجتماعی را به صدا در نمی‌آورد، نوآوری علمی و صنعتی و پروژه‌های کارآفرینانه و توسعه به تنهایی نمی‌توانست سطحی نسبتاً رضایتبخش از نیکبختی جمعی و پایداری به وجود بیاورد. پویایی‌های شهری و تفکر رهایی‌بخش انتقادی از سطح مدنی بیرون دولت، به سطوح و لایه‌های میانی هم چکه کرد؛ به نحوی که تقلاهای کنشگرانی مرزی۳ حتا از درون کمیسیون‌های سلطنتی فعال می‌شدند و مثلاً درباره‌ی کار کودکان و وضع زندگی کاری معدنکاران، گزارش‌های دردناک تولید می‌کردند. برای نمونه ادوین چادویک در نیمه‌ی سده‌ی نوزدهم میلادی که در کمیسیون سلطنتی کار می‌کرد؛ با وجود آن‌که پیش‌تر با ایده‌های بنتامی (همان حاصل خود به خودی رشد!) همسو بود، اما تحت‌تأثیر پویش‌های اجتماعی و انتقادی و روشنفکری، از طریق فضاهای میانجی و عملکرد مرزی برای بهبود اوضاع فاضلاب‌های وحشتناکِ ناشی از کارآفرینی و توسعه در بریتانیا، مجموعه‌ی اصلاحات مهم سیاستی و قانونی درباره‌ی سلامت شهرهای کارخانه‌ای را به میز دستورگذاری عمومی کشانید. صدای این عملکرد مرزی تا محافظه‌کارترین لایه‌های نخست‌وزیری انگلستان (مثلا دیزرائیلی در نطق آوریل ۱۸۷۲ منچستر) انعکاس داشت و همه مرهون فشار روشنفکری اروپا بود نه پروژه‌های کارآفرینی. این فشار مؤثر بر سمت‌وسوی کارآفرینی را در منشورگرایی و جنبش‌های اتحادیه‌ای و پویش‌های نمایندگی سیاسی از بریتانیا تا امریکا مشاهده می‌کنیم. اگر سویه‌های نسبتاً موفقی از توسعه را در آن‌جاها می‌بینیم حاصل تلفیقی از روشنفکری وکارآفرینی بود.

بدین‌ترتیب در غیاب روشنفکری انتقادی و جنبش شهری و صنفی تحول‌خواه، نه انقلاب علمی قرن شانزدهم میلادی به بعد و نه انقلاب صنعتی نیمه‌ی سده‌ی هجدهم میلادی تا نیمه‌ی سده‌ی نوزدهم میلادی و نه نوآوری‌ها از کانال سوئز تا صنعت پنبه‌پاک‌کنی امریکای اوایل سده‌ی بیستم میلادی، هیچ‌یک قادر به معجزه نمی‌شدند و نه پروژه‌های کارآفرینی اصلاً به میان می‌آمد یا به نیکبختی جمعی بالنسبه‌ای منتهی می‌شد. کارآفرینی و توسعه و مازاد تولید نه خودبه‌خودی بلکه تحت فشار جنبش مدنی و صنفی و چانه‌زنی اجتماعی و فکر انتقادی بود که به افزایش ۱۲۳ درصدی دستمزدها رسید و ساعات کاری تعدیل شد، آموزش رایگان شد، تنبیه بدنی ممنوع شد و بقیه‌ی دستاوردها؛ و منشورگرایان و اتحادیه‌های کارگری و صنفی و مدنی و نمایندگی‌های سیاسی چه در بریتانیا و چه امریکا، به انسانی شدن توسعه و پایداری آن در جهت بهروزی عمومی مردمان و محافظت از این سیاره‌ی زخمی برای نسل‌های آینده پای فشردند.

نوشته‌های دیگر از مقصود فراستخواه

نوشته‌های دیگر از همین دسته‌بندی