جامعه و سیاست

جوانی و شوریده‌سری یا میانسالی و بالغ شدن

چرا مزدِ عقل را نمی‌پردازیم؟

۴۶ سال از انقلاب ایران و تأسیس جمهوری اسلامی می‌گذرد. ۴۶ سالگی سنی است که انتظار می‌رود فرد به بلوغ و پختگی لازم رسیده باشد و خوب یا بد، زشت یا زیبا، بداند که هست و به کجا رسیده‌ است؛ سنی که دیگر خطاها و ضعف‌های‌مان را می‌شناسیم و در سایه‌ی عقل و نه وهم و خیال به آینده و زندگی‌مان می‌نگریم. نوجوان، تصوری از مرگ و فناپذیری ندارند اما بالغِ میانسال به این آگاهی رسیده‌است که پدیده‌ها فناپذیرند، حساب و کتابی در کار است؛ و نمی‌توان صرفاً حق‌به‌جانب از حقانیت‌ِ خود گفت، و پای در واقعیت باید حرکت کرد؛ نمی‌توان از بندِ هزینه‌وفایده رها بود و باید محاسبه‌گری کرد. جوانی، دوران بی‌استعدادی در ژرف‌نگریستن به مسائل و بی‌توجهی به «روی دیگر» سکه است؛ دوران اطمینان‌های گزاف، بی‌مبالاتی‌ها و بدقلقی؛ اما ما بالغ می‌شویم، دیگر خطر نمی‌کنیم، پای در راه‌های فروبسته و ناپیموده نمی‌گذاریم، و از سر بی‌فکری خود را به هر آب و هر آتشی نمی‌زنیم. تعجبی نیست اگر جوانان، نیروی اصلی شورش‌ها و انفجارها و و انقلاب‌ها و انتحارها به شمار می‌روند؛ و عجیب نیست اگر عبور از جوانی، عبور از شورشی‌گری و ورود به عصرِ پختگی و عقلِ محافظه‌کار باشد (البته هستند بلوغ‌یافتگان و میانسالانی که همچنان تظاهر به جوانی می‌کنند و اگر شوریده‌سریِ جوانان گاه عصبانی‌کننده به نظر می‌رسد، رفتار تقلیدگونه‌ی میانسالان از جوانان، تحمل‌ناپذیر و عصبانی‌کننده‌تر به‌نظر می‌‌آید). ما در میانسالی، فقط بالغ نمی‌شویم، بلکه جوانی خود را نیز به ارث می‌بریم. رنج‌ها و بیماری‌های که در پیری یا گاه میانسالی به سراغ ما می‌آیند، بعضاً میراث افراط‌ها‌ و نتیجه‌ی تصادفات و تصادمات دورانِ جوانی‌اند. ما هرچند ناخوشایند، گاه کج‌ومج، و با تنی معلول از جوانی‌مان عبور می‌کنیم و بالغ می‌شویم. اما هرچه هست، طبیعتِ زندگی همین است که با هرمقدار جوانیِ کرده یا ناکرده، دیر یا زود، نوبت بالغ شدن و میانسالی می‌رسد. و البته گاه جوانی فرصت تجربه‌ی میانسالی را نیز از آدمی می‌گیرد. برای تاریخ‌نگاران ادبی همیشه این پرسش مطرح بوده است که چرا بسیاری از شاعرانِ رومانتیست، عمر فشرده‌ای داشتند و چهل و بعضاً سی سالگی را ندیدند و گویی دچار پیریِ زودرس شدند. پاسخ احتمالی این است که شورمندی‌ِ بیکران چه‌بسا در تحملِ قفسِ جسم نگنجد و عمر بیولوژیک شاعران رومانتیست را تحت‌تأثیر قرار داده باشد… . باری، سخن بر سر این بود که ما نظمی هستیم که از ۴۶ سالگی خود عبور کرده است: سن‌وسابقه‌ای که او را چنان میانسالی پخته و سردوگرمِ حوادث چشیده می‌نمایاند. اما آیا ما بالغ شده‌ایم؟ یا همچنان گرفتارِ جوانیِ دیرهنگام‌ایم؟ یا شاید دچار پیری زودرس شده‌ایم؟

ما در شرایط سخت و گذرگاهی تاریخی قرار گرفته‌ایم. بالا رفتن بی‌وقفه‌ی نرخ ارز نشانه‌ای از کاهش درآمدهای نفتی کشور است. کاهش درآمدها علاوه بر تأثیری که در قدرت خرید عمومی می‌گذارد، به کاهش پس‌اندازها، و کاهش پس‌اندازها به تعلیق سرمایه‌گذاری در توسعه‌ی صنعتی کشور، و استهلاک و پرهزینه شدن تولید در اقتصاد ایران انجامیده است. و این همه، نتیجه‌ی تأثیری است که سیاست خارجی بر اقتصاد داخلی ما تحمیل کرده است. و بی‌شک و بی هیچ‌ ‌شبهه‌ای‌، با روی کارآمدن ترامپ، باید انتظار داشت شرایط اقتصادی سخت‌تر و مراودات اقتصادی ایران محدودتر و درآمدهای نفتی کم‌تر و مشکلات‌ پیش‌گفته عمیق‌تر شود. این چیزی نیست که قابل پیش‌بینی نباشد. وضوحِ واقعیت‌های ملموسی که نتیجه‌ی قرار گرفتن در چنین وضعیتی است، برای عامه‌ی مردم روشن و آشکار است. و کم‌تر کسی است که تردیدی داشته باشد وضعیت فعلی اقتصادی ما نتیجه‌ی سیاست خارجیِ ماست. ما بدون تغییر ریل در سیاست خارجی، حرکت در سراشیبی را ادامه خواهیم داد، پیش خواهیم رفت و به موقعیت‌هایی خواهیم رسید که بازگشت به شرایط نابسامان امروز برای‌مان به آرزو تبدیل خواهد شد. اما چرا چنین واقعیات غیرقابل انکاری را که همه می‌دانند و می‌بینند، برخی نمی‌بینند، یا اگر می‌بینند اقدامی نمی‌کنند که نتیجه‌اش زدونِ نگرانی‌ها و کاستن از شکاف میان درک عمومی و درک ساختارِ حکمرانی باشد؟ خاموشی‌های بی‌سابقه در فصل سرمای امسال، همچون زنگ خطر، همچون سکوتِ هشدار‌دهنده‌ی قناری‌هایی بود در چاه معدنِ گوگردی حکمرانیِ ما. نشانه‌ای از استهلاک صنایعِ ما، از ناترازی‌های انباشته، از اقتصادی که گروگان سیاست است و نفسش به شماره افتاده، و نتیجه‌اش: تحریکِ نارضایتیِ‌ نه فقط مردم عادی و مصرف‌کنندگان که تولیدکنندگان و صنایعی که با بی‌برقیِ تحمیلی باید کنار می‌آمدند؛ این هشداری جدی است که گوگردی شدنِ فضای تنفس عمومیِ در کشور را نشان‌مان می‌دهد. و درحالی‌که کاروان، نگران به ساربان نگاه می‌کند، ساربان بی‌‌چشم‌انداز، به حرکت در مسیر سابق، در ابهام و ایهام، ادامه می‌دهد. اما چرا؟

اگر جوان، سرش به سنگ واقعیت می‌خورد تا تجربه بیندوزد؛ بالغ، با احترام به تجربه، راه را حتا اگر به بادیه رفته باشد، برمی‌گردد؛ اصلاح می‌کند و ادامه می‌دهد. اما چرا ما در ۴۶ سالگی به عقلانیتی که متناظر با بالا رفتن سن است، نرسیده‌ایم؟ چرا از پرداختن به مسئله‌ی اصلی طفره می‌رویم، و چرا آنچه را که به حکم عقل سلیم در آن تعجیل باید کرد عقب می‌اندازیم؟ ناترازی‌های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی ما که این روزها همه درباره‌اش صحبت می‌کنند، بیش از همه ناشی از ناترازیِ سن و عقل ماست. ما در ۴۶ سالگی گاه مانند جوانانی شوریده‌سر عمل می‌کنیم، گاه علایمی از دردها و بلایای مزمن پیری بروز می‌دهیم؛ و به‌ندرت و به‌اجبار نیز جانب عقل و احتیاط و بقا را می‌گیریم. جوانیِ دیرهنگامی که با آرمان‌گراییِ احمدی‌نژادی چارچوب دیپلماسی ما را از قواره خارج کرد، اگرچه بنیان‌های آینده‌ی زندگی ما را تحت‌تأثیر قرار داد، انتظار می‌رفت پس از مواجهه با سنگ واقعیتِ تحریم‌ها، به واقع‌گرایی در سیاست خارجی‌ تبدیل شود. انتظار می‌رفت هرچند دیر، بالغ شویم و به پایان تبلیغِ خودستایی و قصه‌های خوش‌بینانه‌ای برسیم که اگرچه برای تربیت و خودسازیِ کودک و نوجوان ضروری است، ادامه‌شان تا سنینِ میانسالی، گسسته‌خردی است. حکمرانیِ بالغ، نه زیر فشار که پیش از فشارها، تعادلی میان خواسته‌ها و اهدافش با واقعیات و بحران‌ها برقرار می‌سازد. زمانی سخت‌ترین تصمیم‌ها منفعلانه گرفته می‌شود، بی‌آن‌که دستاوردی حاصل شود؛ و زمانی می‌‌توان فعالانه تصمیم گرفت، و هرچند سخت، اما دستاورد ساخت و آینده را به‌دست آورد.

این‌ روزها که بحران درآمدهای ارزی خود را در بالا رفتن قیمت ارز نشان می‌دهد، خبرهایی شنیده می‌شود از این‌که مجلس قصد استیضاح وزیر اقتصاد را دارد. ما اگر بالغ شده بودیم، نه شاهد استیضاح وزیر اقتصاد که شاهد استیضاح دستگاه دیپلماسی کشور می‌بودیم. چراکه تعلل در تغییر ریلِ سیاست‌خارجی کشور، از نتایجش فقیر شدن کشور و همین کم‌ارزش شدنِ ناگزیر ارزش پول ملی است. بازگشت به صندوق رأی در انتخابات ریاست‌جمهوریِ امسال و تغییر فضای سیاسی در ایران، فرصتی به‌نظر می‌آمد برای بلوغ دستگاه حکمرانی و عبورِ هرچند دیرهنگام از عصر جوانی، با تنش‌زدایی در داخل و خارج،‌ و با تعظیم و تسلیم در برابر مرجعیتِ عقل. اما بخشی از نهاد حکمرانیِ ما که از جوانیِ انقلابی در سال ۱۳۵۷ به پیری رسیده‌است، همچنان بیش از واقعیت، بنده‌ی آرزوها و خیالات خویش‌ است و مزد عقل را نمی‌پردازد. با ادعاهایی از جنس قوی بودن، و همزمان از جنسِ مظلوم ماندن؛ با ادعاهایی از این جنس که قوی شده‌ایم، در برابر ناترازی‌هایی که نشان می‌دهد ضعیف شده‌ایم. و این تناقضات و اختلالاتِ شناختی تبدیل به جزئی از شخصیتِ ما شده است. و این‌ها همه نشان می‌دهد که گویی ما بالغ نشده‌ایم.

نوشته‌های دیگر از رضا خجسته‌رحیمی

نوشته‌های دیگر از همین دسته‌بندی

  • شورشی کمبریج

    شورشی کمبریج

    درباره‌ی اولین و مهم‌ترین زندگی‌نامه‌ی لودویگ ویتگنشتاین: «وظیفه‌ای به نام نبوغ»
  • فانوسی در تاریکی

    بازخوانــی رمان «فیل در تاریکــی» اثر قاسم هاشمی‌نژاد به مناسبت چهل‌وپنجمین سالگرد انتشار
  • آرامش در طوفان

    آرامش در طوفان

    درباره‌ی کتاب «دهخدا و لغت‌نامه» که در تلاطم‌های سیاسی نوشته شد
  • سروشِ ناتمام

    درباره‌ی کتاب «در همسایگی مترجم» که انتظار را برآورده نمی‌کند اما همچنان خواندنی‌ است