مجله‌گردی

ماجرای کروکودیل و قناری‌ها

زمانی من را به اسارت گرفته بودند حالا حاکم سوریه شده‌اند

در پاییز ۲۰۱۲،‌ زمانی که هیئت تحریر الشام سازمان تروریستی کوچکی بود، دسته‌ای از جنگجویانش در حلب من را به اسارت گرفتند. آن‌زمان آن‌ها را با نام جبهه‌النصره می‌شناختند. من دو سال در اسارت آنان بودم که اکثرش در سلول‌های انفرادی گذشت، اما نه همه‌اش. در این مدت بارها پیش آمد که اخبار پیروزی‌های حیرت‌آور از بی‌سیم‌های جنگجویان در همان زندان به گوشم می‌رسید. شنیدن این‌که مثلاً ایستگاه‌های بازرسی دولتی به هوا رفته‌اند یا کامیونی ارتشی به دست اسارت‌گیرندگان من افتاده است آن زمان به‌نظرم تجربه‌ای فراواقعی بود. اما آنچه امروز رخ می‌دهد فراواقعی‌تر از هر چیزی‌ست که در سوریه دیدم یا شنیدم. در روزهای گذشته دیدم که چطور بلندپروازانه‌ترین رؤیاهای اسارت‌گیرندگانم دارد به واقعیت می‌پیوندد.

کسانی که این‌روزها پیشروی شورشیان را دنبال می‌کردند بارها دیده‌اند که آن‌ها وسط اسلحه‌خانه‌ها و پایگاه‌های هوایی دولتی که پر از وسائل گران‌قیمت نظامی است ایستاده‌اند و درحالی‌که کلاشینکف‌های‌شان را در هوا تکان می‌دهند فریاد می‌زنند «به لطف و عنایت خدای قادر این‌جا در کنترل کامل ماست.» در نخستین روزهای اسارتم، روی پرچم‌هایی که بر پیکاپ‌های این جنگجویان در اهتزاز بود نوشته بود: «جبهه‌ی نصرت، سازمان القاعده در شام.» این عبارت در سربرگ‌ها چاپ شده بود و روی تی‌شرت‌ها و سربندهای‌شان به چشم می‌خورد. اما همان‌موقع هم کسانی در میان فرماندهان ارشد مردد بودند که خودشان را به جهان، تروریست معرفی کنند. از یک سو، جنگجویان‌شان عموماً از تصویر برند القاعده خوش‌شان می‌آمد چون ترسناک بود و یک‌جور قدرت جهان‌گیر تاریک را القا می‌کرد، قدرتی که می‌توانست در چشم یکایک کشورهای بزرگ غربی تف کند. از طرف دیگر، نمی‌شد کشورهای غربی را متقاعد کرد که در القاعده کوچک‌ترین چیز خوبی وجود داشته باشد. آن تابستان،‌ پس از کار روزانه وقتی روی متکاهاشان لم داده بودند و با آی‌پد‌هاشان مشغول بودند، گاهی فرمانده‌شان به من اجازه می‌داد کنارشان بنشینم. گرچه بحث بر سر این مسئله خیلی داغ می‌شد و تا آخر شب طول می‌کشید،‌ از همان موقع برایم واضح بود که برند القاعده به‌زودی دور انداخته خواهد شد.

تغییرات چشمگیر دیگری نیز در کنار این پوست‌اندازی اتفاق افتاده است. امروز سربازان‌شان دیگر مثل گذشته با موی بلند و صندل در انظار عموم ظاهر نمی‌شوند. حالا همه‌شان از سر تا پا لباس معمول نظامی به تن دارند. یکی دیگر از نشانه‌های به‌روزشدن‌شان پیشرفت بخش روابط عمومی‌شان است. آن‌زمان که با جبهه النصره سفر می‌کردم، همه‌ی سربازان می‌دانستند که موقع ورود به شهری جدید مهم است که خیال ساکنان، به‌ویژه مسیحیان، را آسوده کرد که مردان القاعده خللی در زندگی عادی مردم ایجاد نخواهند کرد. بااین‌حال همه‌ی سربازان قلباً به پیامی که می‌دادند راضی نبودند. از نظر آنان وفاداری ساکنان بسیاری از روستاهایی که در حوزه‌ی کنترل جبهه‌النصره قرار داشتند محل تردید بود. بسیاری از سربازان القاعده معتقد بودند هر بار که دارند از روستایی به‌ظاهر خودی عبور می‌کنند روستاییان به پستوی خانه‌شان می‌پرند تا با نیروی هوایی سوریه تماس بگیرند و مختصات‌شان را برای بمباران بدهند. وقتی بحث شهروندانی که وفاداری‌شان مشکوک است در میان بود، بسیاری از جنگجویان جبهه‌النصره مشتاق بودند ظاهر مهربان‌شان را کنار بگذارند و گلو ببرند. اما ویدئوهایی که امروز از حلب و پیرامونش می‌بینیم هیچ نشانه‌ای از این کین‌توزی ندارند. در برخی از این ویدئوها عابران مسیحی در دوربین تحریرالشام چشم می‌دوزند و ادعا می‌کنند اوضاع در محله‌شان هیچ‌وقت این‌قدر بی‌دغدغه نبوده است. اما باید هم این را بگویند، مگر نه؟ اگر من هم در وضعیت آنان بودم مطمئنم که همین‌جور در دوربین خیره می‌شدم، پلک می‌زدم، و دروغ‌هایی بسیار شاخدارتر از چیزی که در این ویدئوها دیده‌ام به زبان می‌آوردم. هر جا که می‌بینیم اعضای اقلیتی مذهبی در سوریه به فاتحان خوشامد می‌گویند این حس به آدم دست می‌دهد که قناری به کروکودیل لبخند می‌‌زند. قناری‌ها در سوریه معمولاً اوضاع را خوب محک می‌زنند. آن‌ها می‌دانند که کروکودیل نمی‌تواند همیشه خودش را نگه دارد. به‌محض‌آن‌که اقلیت‌ها بتوانند پول لازم را جمع کنند، و به‌محض‌آن‌که جایی برای رفتن داشته باشند ــ‌ممکن است همین فردا، اما شاید هم هیچ‌وقت‌ــ از معرکه خواهند گریخت.

اواسط دوران اسارتم در دست جبهه‌النصره در تابستان ۲۰۱۳ حدود شش هفته را در زندانی سرهم‌بندی‌شده پشت یک مغازه در محله‌ی حیدریه‌ی حلب گذراندم. حدود ۳۵ نفر ــ‌یا آن‌طور که زندان‌بانان‌مان می‌گفتند، سگ‌ــ با من زیر یک سقف زندگی می‌کردند. آن‌ها فلسطینی، علوی و سنی بودند و یک مراکشی جهادی هم بین‌شان بود که از چشم مافوقش افتاده بود. اواخر تابستان، یک‌مدت دو شیعه هم به ما اضافه شدند. همه‌ی کسانی که در آن اتاق بودند یک‌وقتی شکنجه شده بودند. از آن ۳۵ مرد چهار نفر زنده ماندند. بعضی‌اوقات که از بمباران هوایی خبری نبود و کسی را هم شکنجه نمی‌دادند، آخرهای شب در زندان، با جنگجویان جبهه‌النصره درباره‌ی آینده گپ می‌زدم. از دریچه‌ی غذای در سلولم بهشان می‌گفتم: «اما حتماً خلیفه‌ی معظمی که می‌آید به شهروند نیاز خواهد داشت.» در آن زمان جبهه‌النصره آرزو داشت هیچ‌ کاری با جهان بیرون نداشته باشد. ارتباط با جهان بیرون خلوص ایمان‌شان را آلوده می‌کرد. باعث می‌شد بیگانگان بتوانند جاسوس بفرستند. فرماندهان می‌خواستند تا می‌توانند کم‌تر به این کار تن دهند.. بنابراین، ما تاحدی در سیاره‌ای دیگر برای خودمان زندگی می‌کردیم. آب لوله‌کشی نداشتیم چون منبع‌ها در بمباران منفجر شده بودند. شبکه‌ی برق از همان ابتدای جنگ قطع شده بود. دلم می‌خواست بدانم کدام خانواده‌ای می‌تواند در چنین خرابه‌ای برای آینده برنامه‌ریزی کند؟ هیچ‌وقت نشد که نگهبانان از شنیدن شک و تردیدهای من رو ترش نکنند. اخم‌شان می‌رفت توی هم. سرآخر یکی‌شان جوابی به اما و اگرهای من‌ می‌داد. یکی از نگهبانان خوشرو اما یک‌دنده هنگامی که از پشت دریچه‌ی غذا با هم حرف می‌زدیم گفت بله، معلوم است که مسلمانان جهان گرد خلیفه‌مان جمع خواهند شد: «میلیون‌ها نفر آمده‌اند و هر روز عده‌ی بیش‌تری می‌آیند». گفتم: «اگر مادری از پس خرید یک تخم‌مرغ هم برنیاید، دیر یا زود، خانواده‌اش می‌گذارند و می‌روند». نگهبان مصرانه گفت: «نه، آن‌ها نمی‌روند. می‌مانند چون مسلمانند.» این منطق جبهه‌النصره بود. در همه‌چیز از همین منطق استفاده می‌کردند. در آن روزها حس می‌کردم بعید است هیچ‌وقت بتوانم از زندان آزاد شوم. یک‌جورهایی حس می‌کردم آن‌ها هم بعید است از زندان خودشان رها شوند.

هشت سال زندگی در استان اِدلب، جایی که جبهه‌النصره پس از عقب‌رانده‌شدن از حلب در ۲۰۱۶ منتظر فرصتی برای بازگشت بود، باعث نمی‌شود که مردان جوان عاشق ریزه‌کاری‌های اداره‌ی شهرها در کشوری پریشان‌احوال شوند. آن‌ها که هشت سال را گاهی در گرسنگی و گاهی چمبک‌زده زیر بمباران طی کرده‌اند، لاجرم میل انتقام در وجودشان پا گرفته است. همچنین سپاه تحریرالشام امروز بیش از زمانی که به نام جبهه‌النصره شناخته می‌شد بین‌المللی است. چنان که در ویدئوها می‌بینیم چچنی‌ها، ازبک‌ها، تاجیک‌ها و ترکمن‌ها در قیام دوم سوریه شرکت دارند. در حقیقت، آن‌ها فقط به کلاشینکف‌های زنگ‌زده مجهز نیستند. جریان سلاح‌هایی که در قالب عملیات «تیمبر سیکامور»۱ به سوریه وارد می‌شد از ۲۰۱۳ قطع شد، اما از آن به بعد هر بار که شورشی‌ها پایگاهی نظامی را تاراج می‌کردند ــ‌و تعداد این تاراج‌ها اخیراً بسیار زیاد بوده است‌ــ سلاح‌هایی را به‌دست می‌آوردند که قرار بود برای کشتن‌شان استفاده شوند. به عقیده‌ی من، بزرگترین قدرت شورشی‌ها توانایی‌شان برای تولید بمبگذاران انتحاری است. رهبران تحریرالشام فرمولی برای تبدیل مردان جوان منطقه به موشک‌های دوربرد و هدایت‌شونده‌‌ای دقیق پیدا کرده بودند. من عملکرد این فرمول را در زیرزمین‌ بیمارستان چشم حلب دیدم که نخستین زندان از سیزده زندانی بود که در آن‌ها به سر بردم. آن زیرزمین به‌اندازه‌ای تاریک و از جهان بیرون جدا بود که شرایطی ایدئال برای این کار فراهم می‌کرد. چند تایی شمع و تعداد زیادی نمازگزار، جیغ و فریاد دشمنانی که «اعتراف» می‌کردند و اعدام‌های گاه‌به‌گاه، این‌ها اجزای اصلی روند بمبگذارسازی بودند. در حقیقت سوریه مملو از مواد خامی بود که برای این کار لازم بود: مردان جوان بیکاره و رؤیاباف. حالا که زیرزمین‌های تاریک تمام کشور در دست تحریرالشام افتاده است، رهبران این سازمان در موقعیتی هستند که می‌توانند تولیدشان را چند برابر کنند. ازآن‌جا که ساختار فرماندهی ارتش تحریرالشام (به‌رغم ادعای رهبرشان) اصلاً یکپارچه نیست، و چون دسته‌های بسیاری بین‌شان هستند که در مورد خیلی مسائل با هم اختلاف دارند، احتمال زیادی وجود دارد که در ماه‌های آینده این مردان جوان رهسپار نقاط مختلف کشور شوند. برخی فرماندهان‌شان علاوه‌بر آرزوی انهدام دسته‌های دشمن در سوریه، رؤیای نابودکردن دشمنان مذهبی‌شان در نقاط دوردست را می‌پرورند و این خبر شومی برای مسافران متروهای لندن و پاریس است.

من نیز دوست دارم فکر کنم چرخه‌ی خشونت بالاخره به پایان رسیده است. می‌فهمم که حکومت اسد حکومتی تبه‌کار بود. به‌علاوه به‌حدی خنده‌دار نالایق بود. بااین‌حال الان خیلی مطمئن نیستم، هرچقدر هم که مردم در خیابان‌ها شاد باشند. دوازده سال خروارها خروار تجهیزات جنگی، اغلب از مسیرهای قاچاق، به این کشور سرازیر شده است. وقتی انبارهای اسلحه‌ی حکومت را به آن‌ها اضافه کنیم دریایی از جنگ‌افزار می‌شود. چه موجوداتی در این دریا شنا خواهند کرد؟ این دریا چقدر وسعت دارد؟ نمی‌دانم چگونه می‌توان آن را تخمین زد.

نوشته‌های دیگر از همین دسته‌بندی